ثابیت یازیده گؤنده ریلیب
بؤلوم | خوش گلمیشیز       یازار :  هادی محمودی
+0 به یه ن
smiley150 
الله آدینان : عزیز تورک دیل هم وطن لر سیز اِلیه بیله ریز بو وبلاگ اون فارسی سین دا بو آدرس دا گورابیلیز
                                                       xsamehr.blogfa.com
                                             
 

به

 

    

 

                                        



سه شنبه 30 دی 1393ده گؤنده ریلیب
بؤلوم | ایرانون تورک شاه لارو       یازار :  هادی محمودی
+0 به یه ن
حمید حسینی- استقرار حاکمیت صفوی در سال 907 قمری، رقابت شدید اقتصادی بین ایران و عثمانی ایجاد کرد.
در سده دهم و یازدهم قمری، حاکمان دو کشور به طور پیوسته و گسترده از مسائل اقتصادی به عنوان اهرم فشار بر یکدیگر استفاده می‌کردند که این خود پیامد ناگواری را برای ساکنان دو کشور به همراه داشت. ایران در آستانه به قدرت رسیدن شاه اسماعیل صفوی، به صورت حکومت‌های محلی اداره می‌شد. هر یک از شاهزادگان و امیران، در گوشه‌ای از این کشور، به صورت‌های گوناگون مدعی حکومت مستقل بودند. موسس سلسله صفوی در مدت کوتاهی، تمام رقبا را از میان برداشت و حکومت مرکزی قدرتمندی تشکیل داد که این رویداد برای دولت عثمانی بسیار گران آمد، به ویژه که هواخواهان صفوی، به صورت گروهی و مداوم از آسیای صغیر به ایران مهاجرت کردند و مایه نگرانی ‌عثمانی شدند. 
حکومت‌‌ها درگذشته، مانند امروزه بر پایه صنعت استوار نبودند، بلکه‌‌‌‌‌‌‌‌ اقتصاد آنان بیشتر به تولیدات روستایی، زمین‌‌های کشاورزی، فرآورده‌‌های دامی، راه‌ها و بنادر تجاری متکی بود و درآمد آنها بیشتر از این راه‌‌ها تامین می‌شد؛ بنابراین حکومت‌‌ها می‌کوشیدند تا راه‌ها و بنادر تجاری و مراکز اقتصادی را تحت کنترل خود درآورند و در این زمینه تا سرحد جنگ و خون‌ریزی پیش می‌رفتند.‌ در دوره حاکمیت پادشاهان صفوی و عثمانی نیز این عوامل، موجب تنش‌میان دو طرف می‌شد. در ادامه به طور اجمال، عوامل اقتصادی اثربخش در تنش میان آنان بررسی می‌شود.‌
کاهش مالیات
یکی از درآمدهای دولت عثمانی، مالیات‌‌هایی بود که از مردم به ویژه از عشایر می‌گرفتند.‌ عوامل دولت، حرکت مردم میان نواحی گرمسیری و سردسیری را تحت کنترل خود درمی‌آوردند.‌ به این منظور، دفتر ثبت ایجاد کرده، نام افراد و قبایل را در آن ثبت می‌کردند.‌ افراد قبایل وظیفه داشتند عوارض و مالیات را به صورت منظم بپردازند.‌ بنابراین اقتصاد عثمانی، یک اقتصاد کشاورزی متکی به تولیدات روستایی و فرآورده‌های دامی بود.‌ وقتی هواخواهان صفوی از آسیای صغیر به ایران مهاجرت کردند-که تعداد آنان کم نبود- از جمعیت آنها در آسیای صغیر کاسته شد، در نتیجه مالیاتی که از آنان می‌گرفتند نیز کاهش یافت و این خود عامل برخورد و تنش بین صفویه و عثمانی شد. براساس گفته فاروق سومر، قبل از صلح آماسیه، قزلباشان به صورت گروهی و مداوم از آناتولی به ایران مهاجرت کردند؛ از جمله در سال ۹۴۵ قمری، شخصی به نام علی با هشتصد خانواده نزد شاه آمد «که ششصد مرد مسلح در میان آنها بود. در اطراف شاه با گفتن «الله الله» فریاد می‌زدند. شاه نیز آنها را به حضور پذیرفت.‌ آنها به محض ورود پای شاه را بوسیدند. شاه نیز به آنها تاج اعطا کرد و مریدان نیز هدایای خود را تقدیم می‌کردند.‌»
غنایم جنگی و منع تجارت
زمانی که سپاهی به جایی حمله کند و موفق به تصرف شود، اگر آن منطقه آباد باشد، غنایم زیادی را به دست خواهد آورد.‌ این مساله سبب می‌گردد که تهاجمات زیادی پی‌ریزی شود. برای نمونه به چند مورد اشاره می‌شود: 
در سال ۹۸۵ قمری، سپاه سلطان مراد سوم به شهرهای مرزی خوی، سلماس و ارومیه حمله کردند.‌ در این حمله، با مغلوب کردن حسن سلطان خبوشلو و محمود سلطان روملو، قسمت اعظم گله بزرگ اسبان عربی متعلق به شاه تهماسب (در حدود ده هزار) به تصرف عثمانی‌ها درآمد.‌
در سال 921 تا ‌923 قمری، عثمانی‌‌ها دیاربکر و شهرهای باقیمانده در آناتولی شرقی را تصرف کردند که خود درآمد زیادی را نصیب عثمانی‌ها کرد.‌ تنها درآمد دیاربکر بالغ‌بر 25 میلیون اسپر بود که در حدود یک هشتم کل درآمد بالکان محسوب می‌شد.‌ 
به نوشته کتاب سیاست و اقتصاد عصر صفوی و به نقل از احیاء الملوک، در سال ۱۰۲۲ قمری در جنگ گرجستان ده هزار نفر اسیر شد.‌پادشاهان عثمانی از هر راه ممکن در صدد ضربه زدن به شاهان صفوی بودند، از جمله تجارت را نیز از نظر دور نداشتند.‌ سلطان سلیم قبل از جنگ چالدران، ورود کالای ایرانی را ممنوع و‌ تمام بازرگانان مشرقی را بازداشت و سپس به بورسا و بالکان تبعید کرد.‌ او به آگاهی تاجران تبعه روم رساند که محصولات و مصنوعات و کالاهای ایرانی را به فرماندار محل تحویل دهند، در غیر این صورت، هر کس که نزد او کالای ایرانی یافت شود، اموالش ضبط و با او به عنوان جاسوس جنگی برخورد خواهد شد.‌ وی می‌خواست تا از این راه، شاهرگ اقتصادی صفویان را قطع کند و آنان را به زانو درآورد.‌
تسلط بر راه‌های تجاری و مراکز اقتصادی
سلطان سلیم بعد از پیروزی در چالدران، دیاربکر و شهرهای باقی مانده در آناتولی شرقی را به تصرف درآورد (923-921ق). وی آن گاه به مرزهای مملوکان تجاوز کرد. دو سپاه در مرج دابق با هم مصاف دادند و سپاه مملوکان در این جنگ کاملا نابود شد.‌ وی سپس راهی فلسطین شد تا نوار غزه را به اشغال خود درآورد و سرانجام در 29 ذی‌الحجه 923 قمری، مصر را تسخیر کرد.‌ عثمانی‌ها از راه همین فتوحات، به جاده‌های ابریشم، تبریز- حلب و تبریز- بورسا دست یافتند.‌ در شوال سال ۹۸۵ قمری عثمانی‌ها بر خط ارتباط تجارتی جهان که جنوب آسیا را به سواحل دریای مدیترانه پیوند می‌داد، تسلط یافتند و از بنادر آبادی چون سیراف، هرمز، جرون، بندرعباس و بصره بر سواحل خلیج فارس و بنادر انطاکیه، طرابلس، صیدا، صور، عسقلان و غزه در ساحل شرقی مدیترانه که در روزگاری دراز، از آبادترین نقطه‌های ارتباطی جهان بود، سود سرشاری را نصیب خود کردند؛ بنابراین آنها در صدد حفظ این نقاط بودند.‌ کتاب تاریخ ایران در دوره صفویان، درباره نظارت عثمانی‌ها بر راه‌ها می‌نویسد: ترک‌‌ها در تلاش اقتصادی‌شان برای کسب منافع مالی، در نواحی مختلف از فشار سیاسی مضایقه نمی‌کردند. [آنها] نه فقط بر راه‌های آناتولی که از طریق ارزروم می‌گذشت، بلکه بر راه‌هایی که در موازات دره فرات.‌.‌.‌ به حلب می‌رسید و با تسخیر بغداد در سال۹۴۱ قمری، بر راه‌های بیابانی نظارت داشتند. از این رو، ترکان در میانه سده دهم بر راه‌های غربی ابریشم ایران مسلط بودند.عثمانی‌‌ها به تبریز علاوه‌بر مرکز مهم سیاسی، به عنوان مرکز و راه تجاری توجه داشتند.‌ از این ‌رو، این شهر بین شاهان صفوی و عثمانی چندین بار دست به دست شد.‌ تاورنیه، اهمیت تبریز را از نظر تجاری این گونه توصیف می‌کند:  تعدادی زیادی از تاجران، با مقداری زیاد کالای تجاری در تبریز گرد هم می‌آمدند.‌ ابریشم از گیلان و سایر نقاط ایران به آنجا حمل‌و‌نقل شده است.‌ توسط عمله‌های ماهر ابریشم باف، به پارچه‌های قشنگ تبدیل می‌شد و چرم‌‌های ساغری که در ایران به مصرف می‌رسید، در تبریز ساخته می‌شد.‌ تجارت عمده اسب‌های خوب و ارزان قیمت در آنجا رواج داشت.‌ در آن شهر پول بیش از سایر نقاط آسیا در گردش و جریان بود. خانواده‌های متمول ارامنه که سررشته آنان در کار تجارت، بیش از سایر ایرانیان است، در آنجا ساکن و مشغول تجارت بودند.‌ علاوه‌بر آن تبریز، با اعراب و گرجی‌‌ها و ایران و هندوستان و دولت مسکویه و تاتار، همیشه تجارت داشت و همه بازارهای آن، سرپوشیده و همیشه پر از امتعه نفیسه بود. هر صنف بازارهای جداگانه و مخصوص به خود داشت‌.‌
دستبرد به اموال مردم 
در زمان شاه عباس، احمد پاشا حکمران وان، تعدادی از بازرگانان ایرانی را کشت و تمام اموال و نقدینه آنان را که ملک شخص شاه بود، متصرف شد.‌ سربازان عثمانی در شروان، گروهی از فرستادگان شاه عباس را که برای خرید کنیز و غلام به سمت داغستان می‌رفتند، گرفتند و اموالشان را به غارت بردند. این اعمال خشم شاه عباس را برانگیخت.‌
سربازان عثمانی نزدیک به سیزده سال در قلعه نهاوند بودند. در این مدت مایحتاج زندگی آنها از بغداد تامین می‌شد. با مرگ سلطان مراد و جانشین شدن سلطان محمد به جای او، مشکلات این سلطان در ستیز با جلالیان و شورش در بغداد، وقفه در ارسال مایحتاج را باعث شد.‌ سربازان بر اثر فقدان آذوقه، به تجاوز و تعدی به اموال ایرانیان پرداختند.‌ وقتی این خبر به گوش شاه عباس رسید، وی حاکم همدان را مامور فتح قلعه نهاوند کرد.‌ و این قلعه به کمک مردم و به دست حسن خان حاکم همدان فتح (1012ق) و به ویرانه تبدیل شد.‌
نقض پیمان اقتصادی
پیمان‌‌هایی که بین صفویان و عثمانی‌ها منعقد می‌شد، از نظر اقتصادی نیز دارای اهمیت بود. پس از اینکه نصوح پاشا حکمران دیاربکر به سرداری سپاه عثمانی رسید، به شاه عباس پیشنهاد صلح داد.‌ پس از مذاکرات، سرانجام دو طرف اصول مصالحه‌ای را که بین سلطان سلیمان قانونی و شاه تهماسب منعقد شده بود، پذیرفتند و تمام سرزمین‌‌های مذکور در معاهده ۹۹۸ قمری به ایران برگردانده شد.‌ در مقابل، شاه عباس متعهد شد که هر سال دویست تا سیصد بار ابریشم به حکومت عثمانی بدهد.‌ شاه عباس پس از امضای این قرارداد، از ارسال ابریشم خودداری کرد و دولت عثمانی هم به ایران اعلام جنگ کرد؛ بنابراین آغوز محمد پاشا در سال ۱۰۲۴ قمری جنگ را آغاز کرد و قلعه ایروان را در حدود چهل روز به محاصره درآورد. سرانجام دو پادشاه باز به صلح روی آوردند.‌ ناتوانی محمد پاشا در تصرف قلعه، موجب عزل او شد و خلیل پاشا به سرداری سپاه رسید. وی نیز کاری از پیش نبرد. سرانجام در ششم شوال ۱۰۲۶ قمری، پیمان صلح بین دو طرف متخاصم برقرار شد که همان معاهده نصوح‌پاشا بود، با این تفاوت که دویست بار ابریشم به صد بار قماش و سایر اجناس تقلیل یافت.‌
منابع 
1- اسکندربیگ منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، تهران، دنیای کتاب، 1377.‌
2- اشتن متزـ جون بارک، شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان، ترجمه ذبیح‌الله منصوری، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1357.
3- اوزون چارشلی، اسماعیل حقی، تاریخ عثمانی، ترجمه وهاب ولی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات، 1380.‌
4- باستانی پاریزی، محمد ابراهیم، سیاست و اقتصاد عصر صفوی، تهران، انتشارات صفی‌علی‌شاه، 1374.‌
5- پورگشتال،‌‌هامر، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه میرزازکی علی آبادی، تهران، زرین، 1367.‌
6- جی.‌ شاو، استانفورد‌، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضان‌زاده، مشهد، آستان قدس رضوی، 1370.‌

Read more: http://www.donya-e-eqtesad.com/news/739857/#ixzz3PNn6auGO
سه شنبه 30 دی 1393ده گؤنده ریلیب
بؤلوم | ایرانون تورک شاه لارو       یازار :  هادی محمودی
+0 به یه ن
شاه اسماعیل دوم ( 984 - 985 هـ)


تصویر

نگاره ای از شاه اسماعیل دوم


وی در زمان پدرش تهماسب، با وجود کمی سن ، یکی از فرماندهان سپاه محسوب میشد. او در 19 سالگی در راس فرماندهی 8000 جنگجو در مقابل ترکان عثمانی در منطقه ی پاسین ( شرق ارزروم ) ، لیاقت زیادی از خود نشان داد و با وجود تجهیزاتی چون توپ، تفنگ و کمان های زنبورکی در ارتش عثمانی ها ، اسماعیل و نفراتش توانسته بودند موفقیت چشمگیری بدست آورند. آنها با بکارگیری تاکنیک ها و خدعه های جنگی از جمله عقب نشینی به داخل کوهستان و استقرار در تنگه های متعدد ، عملا قدرت به کار گیری و عملیاتی رسته های توپ خانه Artillery branch عثمانی ها را به صفر رساندند و فقط در یکی از کمین های حساب شده 2500 سرباز ینی چری ترکان را قتل عام کردند.سپس جسد های مقتولین را به ارجیش آوردند و به ردیف از دیوار قلعه آویختند. آنگه با مطلع شدن از اعزام نیرو های کمکی سپاه دشمن ، در طی یک عملیات هجومی و متهورانه بار و بنه و بخش تدارکات آنها را که بر 3000 شتر قرار گرفته بود، مصادره کردند و نفرات آنرا نیز به اطراف گریزاندند.در ازای این اقدامات دلیرانه بود که پدرش نیابت سلطنت و والیگری منطقه ی بزرگ و حساسی همچون خراسان را به او واگذارد. اما اندکی بعد اسماعیل بر پدر شورید و یک باره تمام این امتیازات را از دست داد.به همین دلیل او را بلافاصله محبوس و از ولیعهدی عزل کردند.
حال پس از مرگ تهماسب،امرا و فرماندهان ارتش، حکام ایالات و ولایات به دو قطب بزرگ متخاصم، یعنی عده ای طرفدار همین اسماعیل محبوس شده و عده ای نیز به طرفداری از حیدر میرزا برخاسته بودند.در بین این مخالفان و موافقان ، 5 ایل استاجلو ، افشار ، شاملو ، ذوالقدر ، و ترکمان به خاطر حضور فعال تر در دربار ، قدرتمند تر بودند. و از میان این 5 ایل نیز استاجلو به علت در اختیار داشتن بسیار از مناصب کشوری و لشکری از نفوذ بیشتری برخوردار بودند. هشت نفر از بزرگان استاجلو صاحب (( طبل و علم )) بودند یعنی فرماندهی سپاه مخصوص به خود را در ایالات بزرگ تحت فرمانروائیشان به عهده داشتند.
وجود این دو قطب بزرگ رو در رو و متخاصم،اوضاع سیاسی ایران را به شدت متشنج کرده بود.آثار این رقابت که بوی خون میداد بیشتر در پایتخت نمود می یافت.خیابان های قزوین در این مدت گذرا برای انتخاب جانشینی ، محل کر و فر نیروی مسلح طرفدار این ایالات و جناح های درباری بود و شهر کاملا حالت حکومت نظامی داشت.سرانجام سران استاجلو و ایلات همسو با آنان ، اسماعیل را که بیش از 20 سال پیش در قلعه ی قهقهه قراباغ زندانی بود آزاد کردند و با خود به قصر آوردند.سپس در طی یکی توطئه ی حساب شده حیدر میرزا را دستگیر ، سرش را بریدند و از پشت بام قصر به میان طرفدارانش پرتاب کردند.

تصویر

قلعه ی قهقهه که اسماعیل دوم 20 سال در آن زندانی بود


اسماعیل در میان چنین جو و اوضاعی بر سریر قدرت نشست. وی در اسرع وقت خزانه ی پدر را یافت و موجودی آن را بین قوای مسلح طرفدار خود تقسیم نمود ، آنچنان که به بعضی از سربازان عادی هم 100 تا 200 تومان عایدی نصیب گردید. اما این سیاست او هرگز نتوانست به تثبیت حکومتش یاری رساند ، زیرا پادشاهی یکساله ی وی در میان توطئه ی درباریان و سرکردگان ارتش ، منجر به خونریزی ، سفاکی و حتی کشتار برادرانش شد.


تصویر

سکه‌ای ضرب شده در زمان زمامداری شاه اسماعیل دوم که این شعر روی آن حک شده است

ز مشرق تا به مغرب گر امام است / عـلی و آل او مـا را تـمام اسـت



شاه محمد خدا بنده ( 985 - 989 هـ )


اون سلطانی ضعیف و سست اراده بود. از همان آغاز حکومت ، با کشته شدن همسرش مهد علیا بر اثر طوفان دسایس امرای قزلباش و تحریکات نظامیان ، عرصه شدیدا بر او تنگ گردید. به همین دلیل سعی نمود با پرداخت کردن مواجب عقب مانده ی چهار ساله ی نیرو های مسلح ، آنها را آرام نماید و جلوی هر گونه توطئه و کودتای احتمالی را بگیرد ، اما موفق نشد. بنابراین در اولین اقدام خود پری خان خانم دختر شاه تهماسب را که در دسایس درباری نقش مهمی بر عهده داشت ، به همراه دائی اش شمخان خان و شاه شجاع کودک شاه اسماعیل دوم ، به قتل رساند و با این اقدام خود بار دیگر بر آتش اختلافات و کینه ورزی ها دمید.
از آن سو عثمانی ها با اطلاع یافتن از صف بندی ها و تصفیه های خونین در دربار ایران ، فرصت را مغتنم یافتند و لله پاشا (و به قولی عثمان پاشا) سردار بزرگ سلطان مراد دوم در راس فرماندهی ارتش 300.000 نفره به همراه 600 توپ و 6000 تفنگچی به شروان و قراباغ تاختند و آنجا را متصرف شدند(986 هـ). با تصرف این نواحی ترک ها راه بازرگانی و ترانزیتی ولگا - دریای کاسپین را تحت نفوذ خود درآوردند. سلطان محمد که در برابر عمل انجام شده غیر قابل تصور قرار گرفته بود ، در اولین فرصت حمزه میرزا را در راس سپاهی بزرگ به همراه لشکریان تحت امر بیگلر بیگی قراباغ یعنی امامقلی خان قاجار و والی چخور سعد ( ارمنستان ) محمد خان تخماق استاجلو ، به سوی آنها فرستاد. نیرو های مسلح ایل قاجار در این عهد در شمال غربی ایران و نواحی شروان و قراباغ ، در جنگاوری به ویژه تراندازی با کمان های چاچی و غیداقی و استفاده از شمشیر و نیزه شهره ی آفاق بودند و در این منطقه سدی مقاوم در برابر حملات مکرر عثمانی ها محسوب میگشتند. همین قدرت جنگاوری و توان مقاومتشان باعث شد سال های بعد شاه عباس آنها را به سه دسته تقسیم کند و هر دسته را در یک ناحیه مستقر نماید. از جمله یک گرهوه آنها در استر آباد و دشت گرگان در ناحیه ی مبارک آباد ( آق قلای فعلی ) اسکان داده شدند تا در برابر حملات پی در پی تراکمه مقاومت نمایند.
اما اینک با وجود این جنگاوران قاجاری ، ارتش نتوانست در مقابل عثمانی ها کاری از پیش ببرد و در نتیجه شکست سختی خوردند و عثمانی ها از کله ی مقتولین ایرانی دو مناره برپا کردند. اشغال مناطق مختلف نیز سبب شد روابط بین ایرانیان و ترکان به شدت رو به تیرگی گراید و حالت نه جنگ و نه صلح تا مدتها باقی بماند. تا اینکه مجددا عثمانی ها یک ارتش 260.000 نفره را در سال 993هـ به به فرماندهی عثمان پاشا به سوی آذربایجان گسیل داشتند. اینبار نیز شاهزاده حمزه میرزا به سر فرماندهی نیرو های ایرانی برگزیده شد. وی بی درنگ به سران قزلباش در ولایات مختلف دستور داد قوای مسلح تحت امرشان را به سوی تبریز اعزام کنند. اما متاسفانه درست در شرایطی که جامعه ی ایران احتیاج به آرامش درونی و اتحاد و یکپارچگی داشت ، بسیاری از سرداران ترکمان و تکلو مثل محمد خان ترکمان ( حاکم کاشان ) ، ولی خان تکلو ( حاکم همدان ) و مسیب خان شرف الدین اغلی تکلو ( حاکم ری ) که به خاطر تصفیه حساب ها و قتل های خونین رنجیده خاطر بودند ، هیچ اقدامی در این جهت نکردند و نیرویی هم از مناطق فارس ، کرمان و عراق به آذربایجان اعزام ننمودند. بنابراین در برابر ارتش عظیم ترکان عثمانی ، شاه محمد ، حمزه میرزا و افسران عالی رتبه ی سپاه صفوی تصمیم گرفتند همچون نبرد شاه تهماسب با سلیمان خان ، مردم تبریز را به قلعه های مستحکم نواحی قراجه داغ بفرستند و شهر را بکلی از آذوقه خالی نمایند تا دشمن در مضیقه ی شدید غذایی قرار گرفته مجبور به عقب نشینی شود. ولی این امر با مخالفت افسران و امرایجوان مواجه گردید ، زیرا آنان خواهان نبرد و رویارویی مستقیم با دشمن بودند. بدین جهت 50.000 تن از جوانان تبریز را مسلح کردند تا در خیابان ها و کوچه های سنگربندی نموده و به دفاع و پایداری بپردازند. اما با حمله لشکریان عثمانی به تبریز و آتش یگان های توپخانه ی ترکان و گردان های تفنگچی آنان ، سنگر های یکی پس از دیگری اشغال شدند و با وجود مقاومت حمزه میرا و 10.000 سواره نظام وی ، شهر پس از چند ساعت سقوط کرد. با تصرف تبریز سرفرماندهی اشغالگران عثمانی ، به مدت 40 روز به همراه سپاهیانش در تبریز و اطراف به سر بردند تا اینکه ناگهان عثمان پاشا بر اثر یک بیماری مرموز درگذشت و چغال اوغلی جانشینش شد. اما او هم اقامت طولانی در این نواحی را معقول نیافت و تحت فشار نیرو های نظامی متفرق ایرانی ، مقاومت مردم و احتمالا مضایق غذایی ، به یکباره تصمیم به تخلیه ی تبریز و سایر نقاط آذربایجان گرفتند و به سر زمین خود بازگشتند. حمزه میرزا هم فرصت را منسب یافت و در راس فرماندهی 12.000 سواره نظام در حوالی شنب غازان بر آنان کمین زد. اما متاسفانه در حین عملیات کمین نیز بار دیگر آتش اختلافات و کینه ی شدید بین امرا و سرداران قزلباش مخصوصا ما بین ترکمانان و تکلو از یکسو و شاملو و استاجلو از سوی دیگر ، شعله ور گشت و موجب یاس و سستی در بین جنگاروان گردید. در نتیجه این هجوم متهورانه هم دستاورد مهمی به همراه نیاورد.


تصویر

سکه ای ضرب شده در دوران شاه محمد خدا بنده



اما در دژ شهر تبریز که (( نیکی قلعه )) خوانده میشد ، بخشی از جنگجویان زبده و بی باک ترک به فرماندهی جعفر پاشا ماندگار شده و موضع گرفتندو این قلعه هم به خاطر امکانات و استحکامات تدافعی اش به سادگی قابل گشودن نبود و چون ایرانی ها توپ زیاد هم در آن منطقه در اختیار نداشتند ، تصمیم گرفتند پس از یک محاصره ی شدید تنها توپی رو هم که در آن ناحیه وجود داشت از زمان تهماسب به یادگار مانده بود ، به پای قلعه بیاورند. این توپ را میر خواند (( کله گوش )) نامیده است که گلوله های 15 منی را به سوی برج و باروی قلعه پرتاب میکرد. اما با آتش تفنگچیان و توپچیان مستقر در قلعه ، قزلباش ها نتوانستند کاری از پیش ببرند و در گرماگرم نبرد یکباره اقدام به فرار نمودند. فوجی از سپاهیان عثمانی بلافاصله توپ را با ریسمان بالا کشیده و به خارچیان قلعه بستند. حمزه میرزا دستور داد توپچیان سپاه از جمله مراد بیگ توپچی باشی ، توپ جدیدی طراحی کرده و بسازند. لوازم آن نیز در مدت دو ماه مهیا شد. اما سرمای زمستان منطقه فرصت نداد قطعات ریخته شده به خوبی خشک شوند ، بنابراین با اولین شلیک لوله ی آن ترکید و پس از پراکنده شدن مس گداخته به اطراف ، تعداد بسیاری از امرا و مقربان زخمی گردیدند. مجددا در مدت 45 تا 50 روز توپچی باشی معروف دیگری به نام برخوردار باشی ، توپ بزرگی را ساخت که گلوله های 25 منی را شلیک می کرد. در همین مدت (( بیل داران و کلنگ داران سپاه )) نیز که همان نقابان بودند ، به طور کاملا پنهانی و سری به حفر نقب به زیر قلعه پرداختند. اما تمام این عملیات با پناهنده شدن قلی بیگ افشار (( توپچی باشی )) به دشمن به خاطر شرکت وی در قتل مهد علیا ( مادر حمزه میرزا ) ، نقش بر آب شد و نقش های سری از جمله کار محرمانه نقب زنان هم لو رفت و افشا گردید. قلعه نشینان مسیر نقب را که رو به اتمام بود تشخیص دادند و از طرف مقابل ، آنان نیز به نقب زنی پرداختند آنچنانکه به یک باره در مقابل نقابان ایرانی قرار گرفتند و بی درنگ با شلیک تفنگها ، همه ی نقابان و تعدادی از سربازان را در زیر زمین قتل عام کردند. این واقعه باعث روانپریشی و تضعیف شدید روحیه ی سپاه ایران گردید و مستمسکی نیز شد تا بهانه گیران و متمردین بر آتش اختلافات دمیده و سران و سرداران ایلات بزرگ نوعی شبه کودتا را در بخشی از ارتش سازمان دهند.
به دنبال این وقایع سرداران تکلو ترکمان در پی اختلافات دیرینه ی خود خواهان تحویل گرفتن علی قلی خان شاملو از حمزه میرزا شدند ، ولی وی موافقت نکرد در نتیجه منجر به درگیری های مسلحانه بین نیرو های ارتش از جمله سواره نظام شاملو و استاجلو از یک سو و سواره نظام تکلو و ترکمان از سوی دیگر گردید. شوربختانه مجددا در این بحبوحه بار دیگر عثمانی ها سپاهی را به فرماندهی فرهاد پاشا به سوی تبریز فرستادند تا اسلحه ، آذوقه و مهمات به سربازان ترک محاصره شده در قلعه ی شهر برسانند. با شنیدن خبر حرکت این سپاه ، حمزه میرزا دستور داد تمام جنگاوران ایرانی از ایلات مختلف در سلطانیه گرد آیند. وی مدتی را در آنجا به سر برد تا نیرو ها از راه برسند ، ولی هرگز نتوانست بیش از 10.000 نفر را بسیج نماید ، الف : طوایف ترکمان و تکلو به تازگی در میان آتش کینه و اختلافات شدید از حریفان خود شکست خورده و بسیاری از جنگاوران آنها پراکنده شدند. به علاوه تعدادی از سردارانشان کشته یا اسیر حریفان گشته بودند. ب : طائفه ی افشار هم که در این دوران در حوالی اصفهان ، یزد ، کرمان و کهکلیویه میزیستند، عزل سردار بزرگشان قلی بیگ از منصب قورچی باشی گری و توپچی گری به خاطر پناهندگی به ترکان مستقر در قلعه ی تبریز ، تکدر خاطر شدیدی برایشان پدید آورده بود. پ : سرداران و خانهای خراسان همچون علی قلی خان شاملو و مرشد قلی خان استاجلو ، عباس میرزا ( شاه عباس آینده ) را به شاهی انتخاب کرده و ادعای استقلال داشتند. ت : تعدادی از سرداران بزرگ ارتش هم متهم به شرکت در توطئه و قتل مهد علیا بودند. بنابراین حمزه میرزا چاره ای جز صلح با عثمانی ها نداشت چنانکه تن به چنین کاری هم داد. چند ماه پس از این صلح حمزه میرزا خود به دام دسایس و توطئه ی امرا و سران قزلباش افتاد و در گنجه به قتل رسید. پس از مرگ وی ، در میان توفان دسایس اشراف کشوری و لشکری ، عباس میرزا به یاری و حمایت علی قلی خان شاملو و مرشد قلی خان استاجلو به پادشاهی رسید.


" پایان شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدا بنده "


سه شنبه 30 دی 1393ده گؤنده ریلیب
بؤلوم | ایرانون تورک شاه لارو       یازار :  هادی محمودی
+0 به یه ن
شاه تهماسب ( 930-984 هـ)


تصویر

نگاره ای از شاه تهماسب صفوی


شاه تهماسب پسر اسماعیل بود که در 11 سالگی تحت نیابت یک شورای سلطنتی مرکب از امرای بزرگ قزلباش ، بر تخت سلطنت نشست. آغاز حکومت وی نیز با حملات مکرر ازبکان مواجه گردید. آنان تا سال 936 هـ شش بار به خراسان و شمال شرقی ایران حمله کردند و حتی در بار پنجم سپاه آنان تا دامغان و استرآباد پیش آمدند و بر این نواحی حاکم دست نشانده نیز گماشتند. در جنگ محرم سال 935 هـ سلطان های ارتش تهماسب فرماندهی بسیار خوبی را ارائه دادند.آنان در این نبرد عرابه های ضرب زن فرنگی را به کاردانی استاد شیخ بیگ توپچی باشی در جلو صف لشکریان مستقر کردند ، سپس: ((...از طرفین با صدای کورکه ، نفیر ، نای ، سورن و علمها بر افراشتند و جنگ بکردند....تیر اندازان پر آوازه ازبک با تیر و کمان استادی نمودند ولی قورچیان شاملو و ذوالقدر که شمشیر هیا مصری آخته و سپر های بزرگ داشتند توانائیها کرده و توانستند با شمشیر و توپوز ( گرز سرگِرد) بسیاری از ازبکان حتی عبیدالله خان را زخمی نمایند.....خود شاه جوان نیز به همراه 3000 دلاور به عقبه ی ازبکان بتاختند)).ولی این مصاف برای هیچ یک از دو طرف نتیجه ی قطعی و دستاوردی به همراه نداشت. اما در جنگ سال بعد (936هـ) ازبکان با آمدگی بیشتری به میدان آمدند.آنها که تعدادشان به 30.000 هزار نفر میرسید شرق خراسان را چند روزه در نوردیدند و مشهد را تحت محاصره گرفتند.شاه ، خلیفه سلطان شمالو را به همراه 3000 سوار زبده به عنوان جلودار به سوی مشهد فرستاد. نامبرد در بین راه کیسه هایی از کاه را به همراه آورد تا پس از دستگیری عبیدالله خان ، پوست او را کنده و پر از کاه کند. ولی در اولین نبرد بین طلائیه داران دو سپاه ، به دنبال جنگی پر تلفات قزلباش ها شکست سختی خوردند و پس از تقلای زیاد در یک ناحیه بسته تحت محاصره ی شدید قرار گرفتند به طوری که پس از 35 روز مقاومت و خوردن گوشت اسب همگی مقتول یا اسیر شدند. خبر شکست طلائیه سپاه ، شاه جوان و اطرافیانش ر ابه شدت به وحشت انداخت. زیرا نابودی اینگونه طلائیه داران تاثیر منفی بر روان بقیه سپاهیان می نهاد.ولی قبل از آنکه روحیه روانپریشی و بد بینی در وجود سلطان های و سربازان لانه کند، سپاه بزرگ را به سوی ازبکان در آوردند. در اولین رویارویی، قزلباش های توانستند ازبکان را شکست دهند و به سوی مرز های خودشان عقب برانند. خراسان نیز تحت حمایت حسین خان شاملود در آمد تا امورات آنجا را سر و سامان دهد.
بدین ترتیب موقتا اوضاع خراسان و شمال شرق ایران آرام گرفت و درباریان و ارتش ایران بتوانند نگاهی به سوی غرب و دشمنی همچون عثمانی داشته باشند. در این مدت در قلمرو ترکان عثمانی ، سلیمان خان قانونی جانشین سلیم شده بود.وی از همان آغاز حکومتش چند بار به آذربایجان لشکر کشید، ولی به نوشته ی کروسینسکی رهبان عیسوی ، دو عامل سبب شد عثمانی ها نتوانند بر روی آذربایجان و به خصوص تبریز تسلط قطعی داشته باشند، الف : سرمای شدید و برف فراوان در مسیر راه خصوصا در اطراف تبریز ب : اتخاذ تدبیر (( زمین سوخته )) ارتش ایران که در زمان جنگ و سپس عقب نشینی تمام منابع آذوقه ، علوفه و آب را از بین می بردند و با ایجاد قحطی مصنوعی ، سربازان و چهارپایان دشمن را از تشنگی و گرسنگی به کام مرگ می فرستادند.نمونه بارز چنین اتفاقی در سال 942 هـ نیز به وقوع پیوست. در این هجوم بر اثر این استراتژی و خدعه ی ایرانیان ، از 500.000 جنگجوی ترک فقط 80.000 نفر توانستند جان سال به در ببرند و به قسطنطنیه باز گردند.
به علاوه به خاطر همین حملات مکرر عثمانی ها و در خطر قرار گرفتن پایتخت ایران که تبریز بود ، شاه تهماسب پایتخت را به قزوین انتقال داد.

تصویر

عمارت چهل ستون محل استقرار دولت صفوی در قزوین


اما وقایع و اتفاقات داخلی هرگز فرصت نمیداد هسته اصلی قدرت و حکومت ایران بتواند ارتشی بزرگ را علیه عثمانی ها سازمان داده و بسیج کنند.مثلا به دنبال وقایعی که مذکور افتاد ، عصیان سام میرزا برادر تهماسب در نواحی قندهار سبب گردید بار دیگر عبیدالله فرصت را مغتنم شمرده و با به حرکت در آوردن ازبکان ، هرات را تصرف کند و پس از غارت شدید آن نواحی ، به ماوراءالنهر برگردد(940هـ). اندکی بعد برادر دیگر شاه یعنی القاص میرزا نیز علم طغیان برافراشت و به دشمن ایرانی ها یعنی عثمانی ها پناه برد.سلیمان خان و نظامیان عالی رتبه ی وی که فرصت طلایی برای اقدامات توسعه طلبانه ی خود به دست آورده بودند ، بی درنگ به جمع آوری نیرو پرداختند و آنها را همراه القاص میرزا روانه ایران کردند.امیران ، پاشا ها و سنجق بکیان به همراه 40.000 هزار سوار نظام زبده به سوی مرند آمدند و خود سلیمان خان نیز در راس چند ستون راهی تبریز شد و آنجا رو تسخیر کرد.القاص میرزا توانست همدان را تصرف کند و به سوی اصفهان بیاید.غرور ملی جریحه دار شده ی اهالی این شهر او و سپاهیان بیگانه اش را تار و مار کرد و گریزاند(935هـ) ، آنچنان که مجبور شد از طریف فرات خود را به بغداد برساند. سال بعد هم قبل از اینکه تصمیم به فتح مناطق غرب ایران بگیرند، بین القاص میرزا و سلیمان خان اختلاف شدیدی پیش آمد که منجر به زندانی شدن القاص و فوت او شد.
مسئله دیگر پناهندگی همایون شاه ، دومین سلطان مغولی در هند بر اثر انقلابات داخلی، به دربار ایران بود. تهماسب نخست 12000 هزار سوار را به فرماندهی شاه مراد میرزا به یاری همایون فرستاد.به دنبال آن 20.000 نفر قزلباش نیز در نزدیکی سیستان به آنها پیوستند. سپس: (( .... پول،جواهر،تاج ، کمربند طلا،سلاح فراوان،یراق جنگ ، تفنگ،شمشیر،زره ، کلاه خود بسیار،اسبان کعبی،اشتران بختی و خراسانی و خیوقی ، خیمه و خرگاه،اطلس و پرنیان ، طبل ، علم و نقاره بسیار به او ببخشید....)). بدین ترتیب ارتش ایران مدتی را درگیر حمایت از همایون شاه بود تا توانست دوباره او را بر مسند حاکمیت بنشاند.
در پی وقایع مربوط به همایون شاه، ارتش صفویان در سال های 958-957 هـ در جنگهای منطقی شکی و گرجستان به غرقاب افتاد که قطعا مشکلات این نواحی بی ارتباط با سیاست های نظامی عثمامی ها نبود.سپاهیان تهماسب مدتها در این مناطق درگیر جنگ های خونین شدند.میرخواند درباره ی مشکات فتح قلاع مختلق این ناحیه اشارات بسیار دارد.از جمله می نویسد. : (( بسیاری از این قلاع مثل کله سن و کیش بابامگ کرنای،شیپور و شندف با آتش های توپهای سنگین و ویرانی برجها و باروهای آنها فتح گردید)).برای فتح قلاع متعدد گرجستان هم سواران قزلباش مجبور شدند تلفات زیادی بدهند (( آنان از اسبهای قنقلی خود به زیر آمده و قلاع رت سپر بر سر و با شمشیر کج قزلباشیه در میان سورن صفها (نعره سربازان) در حالیکه از کوه ها و حصار ها تیر، ناچخ،سنگ ،روبین ،شل و تیر و تفنگ همچون باران می بارید می گشودند)). به همین علت پس از ورود به قلاع (( با تیغ یمانی غازیان سر افشان به کشتار مشغول و کلیسا ها را تخریب می نمودند)).
شوربختانه اقدامات خشونت آمیز قزلباش ها پس از پیروزی در بعضی از این جنگها این نواحی، باعث گردید افکار عمومی را علیه آنان بشوراند و ترکان عثمانی نیز از فرصت های بدست آمده بهره ببرند.مثلا سپاهیان تهماسب پس از فتح نقاط مختلف تفلیس و کاخِت((200.000 زن ، دختر و پسر نیکو شمایل را به عنوان اسیر از جانب کوه البرز و نیز 100.000 اسیر دیگر را از جماعت لزگی به اسارت به شروان آورده و بفروختند)).
خوشبختانه در این گیر و دار ها ، عثمانی ها نیز با یک مشکل پناهندگی مشابه آنچه که برای ایرانی ها پیش آمده بود،مواجه شدند و آن پناهندگی یکی از پسران سلیمان خان به نام بایزید به همراه چهار فرزند و 10.000 هزار سرباز ترک به ایران بود(966 هـ - 1559م).تهماسب آنان را به گرمی پذیرفت و در قزوین اقامت داد.این گروه تا زمان ((صلح آماسیه)) بین ایران و عثمانی، در ایران باقی ماندند.دستاورد پناهندگی تاین عده به نوشته حسن روملو و دالساندری، آوردن تفنگ فراوان و 30 قبضه توپ بود.
خوشبختانه صلح آماسیه یک دوران آرامش بخش برای دوطرف به ویژه ایرانی ها به ارمغان آورد.اینک پس از 4 جنگ بزرگ که به مدت 21 سال تلفات جانی و مالی بسیار به همراه آورده بود، ایرانیان فرصتی یافتند تا به بازسازی جامعه و ارتش خود بپردازند.در این دوران صلح و آرامش دربار صفوی توانست اولین تماس سیاسی و دیپلماتیک را با انگلیسی ها برقرار کند.در سال 970هـ آنتونی جنکینسون Anthony Jenkinson از طرف ملکه الیزابت اول با شاه و دربار ایران تماس برقرار کرد.ولی سفرش بدون آنکه منتج به نتیجه ی قابل توجه گردد ، به بهانه مسیحی بودن او و هیئت همراهش از ایران اخراج گردیدند.آخرین اقدام جنگی و نظامی تهماسب در اواخر دوران حکومتش ، در سرزمین گیلان به وقوع پیوست.زیرا نیرو های جنگاور مسلح گیلان به رهبری احمد خان لاهیجانی دست به شورش بزرگی زده بودند و (( اسپهبدان آنان 20.000 جنگجوی گیل و دیلم را جمع نموده و بسیاری از صفویان صفوی را در لاهیجان بکشتند)).تهماسب سپاهی به استعداد 18.000 نفر به آنجا اعزام کرد.این سپاه 1000 تن از گیلانی ها را از دم تیغ گذراندند، بقیه را نیز بعد از آنکه (( زوبین و مزراقهای خود بریختند)) به بیشه ها و جنگل های اطراف تار و مار کردند.

تصویر

قلعه ی هرات محل مقاوت و محاصره ی خراسان و هرات

تصویر

گرز سر گاو شاه تهماسب صفوی

سپاه ایران در عصر شاه تهماسب


صاحب منصبان نظامی در طول حکومت 54 ساله ی تهماسب نفوذ و اعتبار زیادی به دست آورده و در معادلات سیاسی وزنه ی قدرتمندی به حساب می امدند. این افراد که همان امرای قزلباش بودند ، علاوه بر نفوذ نظامی و سیاسی ، از نظر تمکن مالی و بنیه ی اقتصادی وضع مطلوبی داشتند. آنها با درآمد های حاصله از املاک تحت تملک ، در مناطق تحت سیطره ی خود نیرو های محلی را تجهیز نموده و سازمان میدادند. مجموعه ی این امتیازات در عرصه ی اجتماع ، به آنها قدرت مانور سیاسی نیز داده بود. به نوشته اسکندر بیک ترکمان (( اربابان مناصب و ملازمان درجه اول سلطان 6000 نفرند که 4500 نفر از آنها قورچیان باشند )) همین تعداد کثیر اربابان مناصب بودند که بلافاصله پس از مرگ تهماسب ، به رهبری ولی بیک افشار یوزباشی فرمانده ی نگهبانان مسلح قصر شاهی ، نیمه شب تمام دروازه های آن را بستند و محوطه ی آن را اشغال نمودند.آنان بدین وسیله با بهره گیری از نفوذ نظامی-سیاسی خود نقش عمده ای در تعیین جانشین ایفا نمودند.
جنگ های مداوم ازبکان و سپس عثمانی ها ، سرکوب پی در پی شورشیان داخلی و مدعیان قدرت از عوامل مهم دیگر در قدرت یابی نظامیان و امرای ایلات بزرگ ( هفت طایفه ی قزلباش ) در اوایل حکومت صفوی بود. احساس ناامنی در مقابل دشمنان خارجی و داخلی ، آرام آرام افکار عمومی داخل را برای نقش برتر نظامیان در عرصه سیاست مهیا نمود و آنها را به عنوان حافظ امنیت و اقتدار ملی نمایاند. وینچنتو دالساندری ونیزی که در زمان تهماسب ( 1571م - 978هـ ) به ایران آمده بود، توضیحات زیبا و مفصلی درباره ی این امرا و و ضع ارتش از خود به یادگار گذاشته است. وی می نویسد: (( مملکت ایران به 5 قسمت تقسیم شده و 50 سلطان دارد. آنها امیرانی هستند که اداره ی ممالک دست آنهاست و فرماندهان سپاه نیز میباشند و هرکدام سرکردگی 5000 الی 3000 سوار را بر عهده دارند و از تیولهایی که بدیشان داده شده درآمد کافی به دست می آورند طوریکه ملازمان و سوارانشان را کفایت میکند و می توانند مرتب سپاهیان را جمع کنند.شاه به همین دلیل کاری ندارد جز اینکه یکی دو ماه قبل از جنگ قاصدانی نزد این امیران بفرستد.آنها چون همیشه در کارزار هستند بلافاصله در میعادگاه( لشگرگاه و اردوگاه بزرگ ) حاضر میشوند...سواران ایران 60.000 نفرند که البته بر روی کاغذ بیشتر از اینها هستند. سواره ی ایرانی نیکو منظر ، تندرست ، نیرومند ، خوش اندام ، دلیر و جنگاورند.اسلحه آنها شمشیر،نیزه ، سه پر و تفنگ است...اسلحه ی آنها نسبت به اسلحه های سایر کشور ها بسی آبدیده و بهتر است....لوله ی تفنگها عموما به طول شش وجب و وزن گلوله هایشان کمتر از 3 آونس است. سپاهیان ایران این سلاح را با چنان سهولتی به کار می برند که مانع کمان کشیدن و شمشیر زدن آنها نمیشود.شمشیر را از تاج زین می آویزند و هنگام ضرورت آن را به کار می برند. یعنی تفنگ را در پست می گذارند تا مانع به کار بردن دیگر سلاح ها نشود. آنها اسب ها را ( برای سواره نظام ) خوب تربیت کرده اند و نیازی به وارد کردنشان از دیگر کشور ها ندارند. این کار زمانی آغاز شد که سلطان بایزید گریخت و به ایران آمد و تعدادی اسب های نژاد تازی و قرامانی به همراه آورد...این اسب ها را در سراسر کشور پراکندند و بعدها که بایزید کشته شد،1000 راس اسب و مادیان از نسل آنچه که او آورده بود در ایران باقی ماندند.بایزید 3 عراده توپ نیز با خود آورده بود که آنها را به سن مارکو در حوالی دریای کاسپین فرستاد)).
تهماسب به تقلید از پدرش با انتخاب زبده ترین جوانان کشور هنگ پاسداران دائمی شاهی را که مرکب از 5000 تن بودند و دسته قورچیان نامیده میشدند ، تشکیل داد که هسته ی اصلی ارتش نیز محسوب میشد. این شالده بعدها اساس سازمان ارتشی شد که شاه عباس آنرا تکمیل نمود.
پس از آنکه اوزن حسن ارتباط سیاسی- نظامی با ونیزی ها برقرار نمود و آنها مقداری سلاح از جمله توپ و تفنگ به تبریز فرستادند ، اینک در عصر شاه تهماسب پرتغالی ها چنین امری را به عهده گرفتند. انها که در میان انبوهی از مشکلات سیاسی و نظامی صفویان در مقابل دشمان خارجی به دنبال فرصت مطلوبی بودند ، ناگهان دربار ایران را مورد توجه خویش یافتند.پرتغالی ها از زمان شاه اسماعیل به دنبال منابع تجاری و راه نفوذ به ایران ، به تکاپو افتاده و از نداشتن نیرو دریایی ایران بهره ها بردند.و توانستند قدرتی نیز در خلیج فارس به دست آورند. حال با تقاضای ایران جهت آموزش نخستین تفنگداران منظم ارتش ، به آرزوی خود رسیده بودند. به علاوه پاپ و سلاطین اروپا نیز این نفوذ را به فال نیک گرفته و از آن حماین می کردند.زیرا در این زمان آنها هم به دنبال تقویت ارتش ایران علیه عثمانی ها برآمده بودند تا بدین وسیله نگاه عثمانی را از غرب ( اروپا ) به سوی شرق (ایران) متوجه نمایند. کروسینسکی در خاطرات خود در این باره چنین می نویسد: (( .... سلطان سلیم با قشون عثمانی که مرکب از 200.000 نفر بود به جنگ با ایرانی ها آمد . از سپاه 100.000 نفره تهماسب 10.000 نفر توسط پرتغالی ها تامین گردیده بود و 200 عراده توپ نیز در اختیار ایرانی ها نهاده بودند...در این جنگ ترکان شکست خوردند و سلیمان خود نیز زخمی گردید و 130.000 سرباز عثمانی کشته شدند)).
متاسفانه با توجه به عنایت زیادی که تهماسب تا اواسط حکومت خود به ارتش ایران نمود ، در سالهای آخر از این امر کمی غافل ماند. مخصوصا در امر تجهیز نیرو های مسلح و پرداخت مواجب نظامیان خست زیادی به خرج داد و فقط به انباشتن خزائن شاهی پرداخت. به همین علت 15.000نظامی، ایران را ترک گفته و به خدمت تاتار ها یا هندی ها در امدند.پس از مرگ وی فقط از خزائن سلطنتی در دژ قهقهه380.000 تومان سکه طلا و نقره و 600 شمش طلا و نقره که هر یک 3000 مثقال وزن داشتند ، 200 خروار ابریشم و 30.000 دست لباس گرانبها و اسلحه ی کامل30.000 سواره نظامی بدست آوردند.میر خواند در این باب چنین نگاشته است: (( در زمان مرگ تهماسب با آنکه 114.000 سپاه علوفه خوار در ایران بودند ، در جباخانه ی شاهی بقدری اسلحه جمع شده بود که قدرت محاسبه ی آن نبود.زیر قریب به 200 سال هر ساله اکثر شهر های ایران اسلحه ی آماده کرده و تحویل جباخانه می دادند....همچنین 12.000 اسب و 12.000 استر در زمان مرگ او در سر کار پادشاهی وجود داشت )).


تصویر

نمونه ای از تفنگ فیتیله ای عهد صفوی


سان و رژه سپاه


در عصر حکومت تهماسب شرق و شمال شرقی ایران یکی از مراکز پر اغتشاش و دائما در معرض هجوم مداوم ازبکان بود. بدین جهت از نقاط حساس نظامی محسوب میشد و هر از چندگاهی در آنجا به مانور و سان می پرداختند. سان و رژه در ارتش به طور کلی به چند علت انجام می گرفت، الف : به خاطر حفظ روحیه ی انضباط، سلحشوری و آمادگی دائم نظامیان.انضباط نظامیان را باید مجموعه ضوابط و نظامات ویژه ای دانست که مساعی افراد ارتش را متمرکز ساخته و آن را به طرف یم مقصد و هدف معین سوق میدهد. به تعبیر دیگر انضباط مجموعه عوامل روحی است که سرباز را وادار میکند تا از روی صمیمیت و با تمام نیروی بدنی ، فکری و روحی خود را در راه اجرای فرمان ، تلاش و فداکاری کند.این کیفیات بر یک رشته احساسات ، یک سلسله عقاید ، مشتی سنن ، عادات و مقداری هم آموزش و تربیت بدنی متکی است.کلا انضباط برای یک توده ی سنگین و پرحجمی همچون ارتش ماندد نیروی محرکه محسوب میشود.ب : عرض اندام هیئت حاکمه در مقابل دشمنان داخلی مخصوصا در مناطقی که بستر مناسبی برای شورش وجود دارد پ : قدرتنمایی و به رخ کشیدن توانمندی نظامی سلطان و افسران عالی رتبه ی وی در برابر دشمنان خارجی به عنوان یک (( عمل بازدارنده )) در مقابل تحرکات نظامی احتمالی آنان.
اتفاقا هر سه این عوامل در بعضی از این نقاط مثل هرات برای شاه تهماسب و اطرافیانش مهم و مورد نظر بود. به همین دلیل در سال 936هـ در نزدیکی هرات سان بزرگی از شد که گزارش آن را قاضی احمد به عنوان (( کیفیت عرض سپاه شاه تهماسب )) اینگونه تشریح نموده است: ((شاه تهماسب و خاصگان درگاه ، در جایگاه عرض قرار گرفتند و تواچیان آمادگی سپاه را به عرض رساندند.....القاص میرزا برادر سلطان با 4000 سوار از برابر شاه عبور نمود ، برادر دیگر بهرام میرزا نیز با 3000 سوار بیامد، امرای تکلو با 15000 سوار پس از عبور بر میمنه قرار گرفتند ، امرای استاجلو چون عبدالله خان و دیگران با 16000 سوار در میسره بایستادند.....امرای افشار که در راس آنها احمد سلطان بود، با 3000 سوار از برابر شاه گذشتند....سایر طوایف همچون امرای شاملو مجموعا با 9150 سوار ، امرای ذوالقدر با 8000 سوار ، امرای قاجار سوار بسیار ، امرای ترکمان و غیره با 15.000 سوار ، فرقه ی سادات ، نقباء ، علما ، فضلا ، مشایخ ، قضات و خدام 4000 نفر اختصاصا خواجه مظفر با 1000 کماندار گرگانی و مازندرانی، امیر زاده های مازندران با 2000 سوار ، خواجه ترشیزی با 1000 کماندار ، تبرائیان با 400 نفر، وزراء ، مستوفیان ، منشیان ، محاسبان و اهل قلم ، 1700 نفر ، علمه ی بیوتات 3800 نفر ، قورچیان خاصه به رهبری ارواق بیگ با 5000 سوار همگی از برابر شاه بگذشتند)) . این رژه در تمام مدت شب نیز ادامه یافت. پادشاه صبح روز بعد مجددا به میدان سان آمد ، سپس تمام دسته ها در محل مناسب خود به صورت دایره در اطراف شاه مستقر شدند تا وی سوار بر از اسب از برابر آنها بگذرد. در این بین حاضران سه بار فریاد الله الله سر دادند که در مرتبه ی سوم با شلیک هزاران تفنگ، صدها توپ و نواختن طبل ها و نقاره ها همره گردید.


"پایان شاه تهماسب صفوی"



سه شنبه 30 دی 1393ده گؤنده ریلیب
بؤلوم | ایرانون تورک شاه لارو       یازار :  هادی محمودی
+0 به یه ن
صفویان

بنیان گذار سلسله ی صفویه شاه اسماعیل است که نصب او به شیخ صفی الدین اردبیلی (650 - 735 هـ) رئیس صوفیان طریقت صفوی میرسید.به همین دلیل این سلسله را صفویه نامیدند.شیخ صفی الدین داماد و یکی از صوفیان مرید شیخ تاج الدین زاهد گیلانی محسوب می شد که در اردیبل بر مسند ارشاد نشسته بود.تصوف و صوفی گری که سابقه ی طولانی در ایران داشت ، از زمان مغول بر بستر اوضاع سیاسی و اقتصادی نا به سامان جامعه ی ایران رشد و اعتلای بیشتر یافت.زیرا هجوم مغول نا انمنی ، گسترش فقر ، آشفتگیها و بیم و هراس را بر زندگی مردم تحمیل نموده بود ، بنابراین گرایش و کشش به صوفی گری آرام بخش آلام و رنجهای بخشی از مردم می توانست باشد.
شیخ صفی الدین در چنین شرایطی توانست در آذربایجان و آسیای صغیر پیروان زیادی پیدا کند که توسط نمایندگان او به نام ((خلیفه)) هدایت و رهبری می شدند.پس از وی به ترتیب پسرش شیخ صدرالدین (704 - 794 هـ) ، خواجه علی ، شیخ ابراهیم و سپس شیخ جنید جانشینانش شدند.از بین این عده شیخ صفی و پسرش شیخ صدرالدین ، سنی شافعی مذهب بودند و بقیه از زمان خواجه علی گرایش به شیعه پیدا کردند.
در بین خاندان صفوی به تدریج گرایش و استحاله از جنبه های معنوی به جنبه های دنیوی نیز پدید آمد.آن چنان که برای کسب قدرت سیاسی خیزی بلند برداشتند.آنها دست به شمشیر و تیر و کمان بردند سپس در زمان شیخ جنید ، نامبرده به دیاربکر نزد اوزن حسن آق قویونلو رفت ، دست ارادت به او داد و خواهر خود خدیجه بیگم را به عقد وی درآورد.ام سر انجام در جنگ با شروانشاه به سال 560 کشته شد.مریدان جنید رزمندگان شجاعی بودند که به نوشته ی انجل لواین ((جنگجویان عریان)) تحت تاثیر روحانی - صوفیانه وی در زمان نبرد فریاد ((یا شیخ)) سر می دادند و مرگ را پذیرا می گشتند.
پس از جنید ، پسرش شیخ حیدر دخترعمه اش ((مارتا)) یعنی فرزند اوزن حسن را که معروف به علم شاه بیگم بود به زنی گرفت.مادر مارتا،دسپینا خاتون دختر کالویوس آخرین امپراتور مسیحی طرابوزان بود.شیح حیدر به مریدانش امر کرد که به جای کلاه ترکی ، تاج 12 ترک از سقرلاط سرخ بر سر بگذارند و به همین دلیل به آنها قزلباش ( سرخ سر ) می گفتند.حیدر نیز در مصاف با شروانشاه که از طرف یعقوب ترکمان حمایت می شد به سال 893هـ کشته شد.از وی یه پسر به نام های علی ، ابراهیم و اسماعیل باقی ماندند که هر سه توسط یعقوب(پسر عمه شان) در قلعه استخر فارس زندانی شده بودند.

شاه اسماعیل ( 907-930 هـ / 1501 - 1523 م )


تصویر


وی به مدت 6 سال نزد سادات قوامی گیلان به سر برده بود.عاقبت در سال 905 به سن 13 سالگی به همراه مریدان خود به سوی اردبیل آمد.در راه بسیاری دیگر از مریدان به او پیوستند و جمعیت آنها به 1500 نفر رسید.چون حاکم ترکمان اردبیل از ورود آنها به شهر جلوگیری نمود ، مجبور شدند به ارزنجان بروند. در این مکان قریب به 1000 تن از طوایف ترک صوفی آسیای صغیر نیز به آنان پیوستند طوریکه پس از تجهیز ، شرایط مطلوبی را برای رزم با حریفان خود پیدا کردند. بدین ترتیب هسته ی اول سپاه اسماعیل که همان اولین صوفیان مریدش بودند ، شکل گرفت.
اوایل حاکمیت اسماعیل در جنگ با شروانشاهان ، اواسط حکومتش نبرد با ازبکان و اواخر آن نیز در ستیز با عثمانی ها گذشت.شروانشاه دشمن اولیه و اصلی او به شمار می رفت ، چرا که پدر و پدربزرگش را در جنگ با شروانشاه از دست داده بود.بنابراین در اولین اقدامات جنگی خود بدان سو روانه شد (906هـ).آنجللو سفیر ونیزیان که خود همراه این سپاه و شاهد وقایع بوده می نویسد : ((پس از 4 روز به دربند رسیدیم . همه ی مردم گریخته اند ، تنها دژ آن پایداری نمود.همه ی برج های دژ را تازه برافراشته اند و برفراز آن مردان جنگی با نیزه ، فلاخن و تیر و کمان جای گرفته اند.این دژ دو در دارد که دور آنها را با سنگ ها چیزی مانند سنگ چخماق دیوار کشیده اند......شهر دربند را که دمیر قاپو ( در آهنین ) می خوانند توسط اسماعیل 20 روز شهر بندان (محاصره شدید) کردند. سه نقب زدند که نتیجه ای نداشت ، عاقبت لشکریان او زیر یکی از برج ها را کندند و جای گود شده را با هیزم پر نموده و آتش زدند. دودی عظیم به هوا خواست و چون دژ بند (نگهبان قلعه - رئیس فرمانده قلعه ) آن را دید نیمه شب کس نزد شاه اسماعیل فرستاد و بر جان و مال دژنشینان زنها خواست تا دژ را تسلیم کند.اسماعیل نیز خرسند شد و بامداد روز دیگر آنجا را تصرف کرد و در آن ساز و برگ ، توشه و جنگ افزار فراوان یافت و من خود دیدم که جوشنهای بسیار به حضور شاه اسماعیل آوردند.)) بدین ترتیب با پیروزی های اولیه و غنائم به دست آمده ف کار تجهیز و بسیج قوا را برای او سهل نمود.این پیروزی ها به علاوه رهبری کاریزماتیک (روحانی) او ، بر قدرت فرماندهی اش افزود و عامل تهییج مناسبی برای جنگاورانش در میادین نبرد گردید.در این باب انجللو که شاهد تعدادی از این نبرد ها بود چنین نگاشته است : (( شاه اسماعیل را سپاهیان می پرستند و بسیاری از آنها بی جوشن و زره می جنگند و از مردن راضی هستند. آنها با سینه های برهنه به میدان جنگ می روند و فریاد می زنند شیخ، شیخ .....سربازانش معتقدند که او نخواهد مرد.آنها کلاه سرخ نوک تیز 12 چین بر سر می نهند و ریش و سبیلشان را نمی زنند.....عده ای از آنها زره ای دارند از صفحات زر اندود که از بهترین پولاد شیراز ساخته شده.برگستوان اسبهایشان از مس و مثل برگستوان مردم سوریه قطعه قطعه است.بسیاری از سپاهیان سواره او کلاه خود های فلزی سنگین دارند و بر اسب می نشینند.....آنها از منجنیق ، خنجر ، نیزه ، سپر ، تیروکمان ، گرز و شمشیر استفاده می کنند)).یکسال پس از پیروزی در دربند ، در نبرد دیگری به همراه 7000 جنگاور خود ، سپاه 27000 نفره شروانشاه را درهم کوبید و دستور داد تا سر های سربازان دشمن را جمع کنند و بر روی هم بچینند.

فتح باکو و جنگ با سپاه الوند میرزا ترکمان

شاه اسماعیل برای فتح باکو نیروی زبده ای را جمع آوری کرد و در اسرع وقت آنها را به پای حصار شهر رساند. در اولین اقدام دستور داد چند ناحیه از خندق دور حصار شهر را برای عبور لشکریان پر کنند.ولی هنوز این کار عملی نشده بود که اهالی شهر خود را تسلیم کردند و دروازه ها را گشودند. اشراف ، کلانتران شمشیر به دست و کفن در گردن به در گاه او امدند و مراتب اطاعت خود را اعلام نمودند.اسماعیل عذرشان را پذیرفت و فردای ان روز دستور داد سردار بزرگش خادم بیگ به همراه عده ای جنگاور ، تمام خزاین ، طلا و نقره باکو را به لشگرگاه و جلوی خرگاهش منتقل کنند و بر روی هم انباشته نمایند.آنگاه امر کرد که حتی خمس غنائم که حق او بود به همراه 4 بخش دیگر بین مریدان ( سربازان ) به تساوی تقسیم کنند.این اقدام وی مخصوصا مسئله تقسیم مساوی غنائم ف رابطه ی بین مرید و مراد و یا سرباز و فرمانده را به شدت تقویت کرد و تاثیر مثبتی نیز بر جنگاورانش گذاشت.پس از این فتح و گشودن قلاع اطراف باکو ، اندکی بعد تصمیم به فتح شیراز گرفت اما هنوز مدت کوتاهی از فکر باکو فارغ نشده بود که الوند میرزا با 30.000 سوار روانه شروان شد و سردار خود عثمان سلطان ترکمان را به همراه 10.000 سوار از گنجه به جنگ سرداران شاه اسماعیل یعنی قرابیری قاجار و حلواچی اوغلی که 5000 هزار سوار در اختیار داشتند ، فرستاد و جنگی ((سردار به سردار)) در گرفت که در طی ان قرابیری کشته شد و 5000 سوار الوند میرزا ترکمان هلاک گردیدند.این نبرد نتیجه رضایت بخشی برای هیچ یک از دو طرف نداشت ، بنابراین الوند میرزا تصمیم گرفت شخصا با شاه اسماعیل رو به رو گردد.اسماعیل نیز اماده نبرد شد.دو سپاه پس از آنکه برابر یکدیگر قرار گرفتند به آرایش نیرو پرداختند.جنگی سخت در گرفت ، شاه اسماعیل حلواچی اغلو را چرخچی نمود.ستیزی خونین از بامداد تا شامگاه ادامه یافت و سرانجام 18000 سپاه الوند میرزا ( به قول تاریخ جهان آرا 2000 و لب التواریخ 8000 نفر ) کشته شدند و آنچانکه میدان نبرد را خون فرا گرفت.اسماعیل که خود شخصا شمشیر میزد ، شجاعانه توانست تا پای علم دشمن پیش بتازد و پای علمدار سپاه دشمن را قطع نماید.با فرار الوند میرزا و بقیه سپاه او ، لشگرگاهش به غارت رفت و سرها ی کشتگانشان نیز به روی هم انباشته گردید.بلادرنگ در میدان جنگ به دستور شاه اسماعیل خرگاه افراشتند و به تمام سرداران و فرماندهان شمشیر ، خلعت طلا و نقره بخشیدند.
پس از این پیروزی اسماعیل وضع خود را تثبیت شده یافت.بنابراین در تبریز بر تخت شاهی نشست ، خطبه به نامش خواندند و سکه ها ضرب نمودند.اما هنوز اندک زمانی از این وقایع نگذشته بود که خبر رسید ترکمانان بار دیگر تجهیز شده و قصد جنگ دارند.این بار سلطان مراد برادر الوند میرزا در راس یک سپاه 30.000 که 10.000 نفر انان ترکمان و 20.000 نفر بقیه را عثمانی در اختیارش نهاده بود، به سوی شاه اسماعیل آمد و اعلان جنگ داد.در نبرد سخت دیگری که به وقوع پیوست ، شاه اسماعیل یگان توپخانه را در نیز درجلو صف لشکریان به کار گرفت. با آغاز حمله ((یکباره 25 گلوله شلیک کردند که 7000 ترکمن و عثمانی را بکشتند....شاه نیز خود را در میدان به الوند میرزا رسانید و با شمشیر چنان ضربتی بر او کوفت که از فرق سر تا زین شکاف بگرفت)).در این جنگ عثمان پاشا فرمانده بزرگ عثمانی ها نیز به دست ابراهیم و زال پاشا به دست حلواچی اوغلی به دیار نیستی فرستاده شدند.از لشکریان 30.000 نفری آنها همقریب به 17.000 نفر به هلاکت رسیدند که ((در کمر هر یک 20 تومان طلا بود و به دست سپاه قزلباش بیفتاد)).همان شب به امر شاه اسماعیل ، سلطان ابراهیم ( برادر شاه اسماعیل ) از یکسو و حلواچی اوغلی از سوی دیگر لشگرگاه را به همراه تعدادی سرباز قراول و نگهبان تا صبح پاس داشتند تا دشمن منهزم شده اقدام به عملیات شبیخون و ناگهانی ننماید.اما خیلی زود بار دیگر ترکمانان و عثمانی ها توانستند اینبار 120.000 نفر را بسیج و آماده جنگی جدید کنند.در مقابل این انبوهی سپاه،قزلباش ها تنها 12000 نفر را صف آرایی کردند.عثمانی ها لشکریان خود را به 7 صف آرایش دادند که وزیر اعظم در صف پنجم ، مصطفی پاشا وینگچری آقاسی در صف دوم ، سلطان مراد میرزا در صف چهارم و توپخانه در دو طرف میدان استقرار یافتند. با ورود چرخچیان دو طرف به میدان جنگ شدیدی آغاز شد.شاه اسماعیل خود به همراه 2000 جنگجوی زبده از جان گذشته بر صف دشمنان تاخت و پس از عبور از چهار صف به دنبال سلطان مراد که از پای علم گریخته بود شتافت.ولی چون اورا نیافت وزیر اعظم عثمانی ها را به (( شمشیر حیدری ذوالفقارنژاد)) خود به دو نیم کرد و سرش را به فتراک بست و جنگ کنان به عقب بازگشت.در این گیرو دار ناگهان دشمنان پای به فرار نهادند و تا 4 فرسخ تحت تعقیب قرار گرفتند.در این جدال نیز 40000 هزار سپاه عثمانی و ترکمان کشته شدند ، بار دیگر لشگر گاه آنان تاراج شد و غنائم بدست آمده بین جنگاوران قزلباش تقسیم گردید.آنگاه در پی ترکمانان به سوی اصفهان روانه شد.با آمدن این سپاه ((مردم و سادات شهر دروازه ها را به سوی آنها گشودند و به پای بوس شاه بیامدند....سپس به سوی قلعه ی تبرک که 5000 ترکمان به همراه سلطان مراد در آنجا ببودند، برفتند و سیبه ها را به سوی قلعه بردند)). آنها توانستند در تاریکی یکی از شب هابا سوراخ کردن دیوار قلعه ، ناگهان تکبیر گویان به درون قلعه بریزند و 3000 ترکمان را قتل عام نمایند.از این تاریخ به بعد ترکمانان در یافتند که آب رفته را نخواهند توانست به جوی بازگردانند.زیرا حکومت اسماعیل ثبات لازمرا به دست اورده بود و عثمانی ها بیش از این حاضر نبودند از یک نیروی میرنده در مقابل یک نیروی بالنده،جدید و پر توان،حمایت کنند. بنابراین بعضی از طوایف انها از جمله 7 طایفه : شاملو ، تکلو ، ذوالقدر ، افشار ، روملو ، استاجلو و قاجار دست بیعت به شاه اسماعیل دادند ، بسیاری از آنها کلاخ 12 ترک بر سر نهادند و قزلباش نام گرفتند.به همین دلیل مینور سکی صفویه را جانشینان بلافصل سلاطین ترکمان آق قویونلو می داند.شاه اسماعیل به خاطر قدردانی و در حقیقت آرام و مطیع نمودن آنان پاداش فراوان از جمله به رؤساشان عطا کرد که زمین های فراوان قسمتی از انها را تشکیل می دادند.
اما بخشی دیگر از ترکمانان به سرکشی و مقاومت ادامه دادند.آنچنانکه سال بعد (908 هـ) شاه اسماعیل مجبور شد برای چندمین بار30000 نفر را تجهیز کند و به جنگ با آنان بپردازد.این ((زره داران کینه کوش و بهادران جوشن پوش با سپر های رنگارنگ ، خنجر ، شمشیر ، گرز و ششپر.......لشکریان 70.000 نفره مراد بن یعقوب را درهم کوفتند و سنگر های آنها ا که از عراده ها توپ ، ضرب زن ، تخته و چپر بود از جا کندند و زنجیر های عراده های توپ را با تبرزین پاره چاره نمودند)).مراد بیگ نیز به شیراز گریخت.اما شاه اسماعیل هم راضی نبود وی را رها کند ، بنابراین در ربیع الاول سال بعد به شیراز لشکر کشید و پس از سرکوب آخرین مقاومت آنان ، دولت آق قویونلو ها را برای همیشه به حافظه تاریخ سپرد.
این لشکر کشی دستاورد دیگری نیز داشت.از جمله سرداران ، امرا ، اعیان و اشراف نواحی و ولایات مختلف مثل کرمان ، یزد ، اصفهان ، کرمانشاه ، فارس و کردستان مراتب اطاعت از شاه اسماعیل را پذیرفتند ، به غیر از کیا حسین چلاوی فرمانروای رستمدار.بدین ترتیب دامنه و حوزه ی قلمرو حکومت اسماعیل به نواحی مختلف ایران گسترش یافت.برای سرکوب عصیان کیاحسین نیز 12.000 مرد جنگی را با تفنگ های فیتیله ای که فوج هایی از آنها زنبورکچی و تیر و کمان دار بودند روانه آن مناطق نمود.کیا حسین تمام قلاع ناحیه کوهستان رستمدار را تا مازندران ترمیم و تعیمر کرده بود که مهمترین انها عبارت بودند از : قلعه ی استا ، فیروزکوه و گل خندان.با ورود سپاه قزلباش به این نواحی ، گروهی از دلاوران و جنگآوران رستمدار و مازندران هم که در تیراندازی با تیر و کمان و بکار بردن ژوبین و خشت استاد بودند به آنها پیوستند.قبل از آغاز جنگ ، سردار بزرگ شاه اسماعیل یعنی الیاس بیگ با نیرنگ ِ کیاحسین در قلعه ی ایرج ورامین دستگیر و به قتل رسید.با شنیدن این خبر شاه خود شخصا در رمضان 909 از قم به سوی رستمدار آمد و قلعه ی گل خندان را به وسیله ی فوج نفت انداز ، آتشخانه که با گلوله های از سنگ پر می شدند و چرخهای قلعه کوب به تصرف در آورد ، سپس به قتل عام مدافعان آن پرداخت.
پس از این پیروزی به سوی فیروز کوه سرازیر شدند.این دژ بسیار مستحکم و از نظر آذوقه ،آب و سلاح به قدر کفایت ذخیره داشت.در روز اول سپاهیان قزلباش قلعه را کاملا محاصره کردند.سپس به امر شاه ناگهان هزاران بوق ، کوس ، کرنا و طبل و شیپور به صدا در آمدند طوریکه صدا مهیب آنها موجب تزلزل روحیه مدافعان قلعه گردید ، سپس بامداد روز بعد عملیات سراسری آغاز شد. منجنیق ها ، دیوار کوب ها ، کله قوچ ها و سایر ماشینهای قلعه گیری به کار گرفته شدند و همزمان با کار نقب زنی نقابان، پرتاب گلوله های سنگی بزرگ ، شیشه های نفت شعله ور و تیرباران مداوم ادامه یافت.15 روز تمام این وضع به درازا کشید عاقبت در اخر ماه شوال علی کیا حاکم دژ خود را به همراه کلید های قلعه تسلیم کرد.قزلباش ها پس از قتل و غارت در این قلعه ، بار دیگر به حرکت خود ادامه دادند و به سوی قلعه ی استا آمدند.بعد از رسیدن به پشت دروازه های قلعه ، چند روزی را به بررسی مواضع و استحکامات آنجا گذراندند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که آنجا را به خاطر استحکامات دفاعی اش نمی توان به سادگی با آلات دفاعی رایج فتح نمود.بنابراین تصمیم گرفته شد آب هبله رود را که از پای حصار قلعه عبور کرده و آب شرب آنها را نیز تامین می نمود ، منحرف نماید.پس حسین بیگ لله به همراه گروهی از سپاهیان به وسیله ی حفاری ها طاقت فرسا توانستند بستر مسیر رود را عوض کنند و اندک زمان بعد فریاد تاعطش و تشنگی اهالی را به آسمان برسانند و سرانجام به در خواست آنها ، کیا حسین که خود در قلعه حضور داشت و آنجا را مرکز و ستاد فرماندهی 12.000 جنگاورانش نموده بود ، تسلیم شد.
جنگ های منطقه ی دیاربکر

دیاربکر از گذشته های دور یکی از مناطق مهم و حساس در غرب ایران محصوب می شد و اینک شامل شش شهره : اورفه ، قرآمد ، ماردین ، جزیره ، حصن کیفا ، سعرت و دژهای مهم جملین ، ددو ، ارزن ، ایخو ، ساسون می گردید. موقعیت ویژه این ناحیه سبب شده بود که بسیاری از شهر های به همراه استحکاماتشان به صورت دژ هایی بسیار محکم و استوار درآیند.در این زمینه یکی از بازرگانان ونیزی شهر قرآمد را چنین توصیف میکند : ((قرآمد شهری بسیار بزرگ است که آن را امپراتور قسطنطین ( کنستانتین) بنا نمود. شعاع آن 10 تا 20 میل است و بر گرد آن باروئی از سنگ سیاد نهاده اند. در تمام محیط شهر 360 برج و کوشک ساخته اند. آنجا دارای 6 دروازه می باشد که سرجوخه ها و سربازان از آن به خوبی محافظت می کنند.سرجوخه هر دروازه 10 تا 20 سرباز را زیر فرمان دارد)).
برای فتح حصن کیا و سراسر دیاربکر که در اختیار سلطان خلیل شوهر خواهر شاه اسماعیل بود ، شاه اسماعیل استاجلو محمد بیگ یکی از وفادار ترین در دستگاه نظامی خود را در راس سپاهی 10.000 نفره بدان سو روانه کرد. سلطان خلیل بلافاصله ساز و برگ فراوان در داخل دو دژ بلند کوهستانی ذخیره نمود و در آنجا موضع گرفت.به نوشته ی ونیزیان محیط یکی از آنها یک میل و دیگر نیم میل بود. در قلعه ی بزرگتر اطلاق و مسکنی نبود و دژ همان کوهی بود سخت سراشیب که محیط آن را دیواری راست بالا رفته و پای کسی به آنجا نمی رسید مگر در یک قسمت که در آن نقطه برای دفاع از معبر دژ دیوار های بلند و برجهای فراوان ساخته بودند و سپاهیان مقیم دژ ، در آن برجها خانه داشتند.در دؤ کوچکتر سلطان خلیل به همراه خالخون خاتون همسرش ( خواهر شاه اسماعیل ) و سایرین سکونت داشتند.به فرمان استاجلو تمام امرای دیاربکر به همراه سپاهیان در این محل تجمع کردند و سپس چندین روز به جنگ پرداختند.تفنگها ، تیرو کمان و نیزه های کاری از پیش نبردند ، پس خمپاره انداز برنزی چهار دهانه را که در زمان سلطان یعقوب آق قویونلو ریخته بودند از ماردین بدانجا آوردند و به همراه بک خمپاره انداز دیگر که جوانی ارمنی به سبک ترکان یعنی یکپارچه برای استاجلو ساخته بود بکار گرفتند. این خمپاره دومی نصف طول خمپاره و دارای 5 دهانه بود......در قلعه نیز سه چهار تفنگ عراق عجمی وجود داشت که داری لوله های کوچکی بود که با تدبیری خاص آنها را به قنداق ها نصب کرده بود.این تفنگ ها به اندازه تفنگ های آرکبوز و بردشان بسیار زیاد بود.آنها نوعی کمان داشتند که به شکل کمانهای شاخی بود اما عمدا آنها را محکم تر از کمان هایی ساخته بودند که با دست کشیده میشد و دسته ای داشت با آلتی که با آن زه را میکشیدند شبیه آنچه ما به کار میبریم. در این کمانها به جای مهره قطعه آهنی تعبیه کرده اند.تیر های ترکان پر دارند و نوکشان تیز است و مسافتی عظیم را طی می کنند.از این کمان ها تقریبا 20 تا در یکی از این قلعه بود و گمان می کنم در دژ کوچکتر دیده باشم......در این شهر تپه ای قرار داشت که بر روی آن باروئی از چوب و تیر ساخته بودند و در آن عده ای از مردان با فلاخن آتش به قلعه پرتاب می کردند.همچنان که دژنشینان همین معامله را با مردم شهر انجام می دادند. این بارو را بر بلندترین نقطه شهر ساخته بودند و از آنجا سنگ های فراوان پرتاب می کردند.آن دو توپی را که گفتم متوجه دژ نمودند و گروه های دیدبانی را در هم کوبیدند و با این کار گزند بسیار به دژ نشینان رساندند و باعث شدند که عده زیادی کشته شوند.همچنین دیواری از تعداد بسیاری تیرهای بزرگ ساخته بودند که مانند پل بالا و پایین میرفت. این سنگر را در یک شب ساختند و هنگامیکه میخواستند یکی از توپها را آتش کنند آن را بالا می بردند و پس از تیراندازی آن را پایین می اوردند.به هر حال بسیاری از دو طرف کشته شدند....پیش از سپیده دم تا غروب آفتاب مهاجمان سازهای جنگی می نواختند.تا مدت دوماه که من در آنجا بودم پیوسته جنگ و ستیز بود و آنقدر ادامه یافت که استاجلو محمد آنجا را فتح نمود )).
آنچه در این گزارش جلب توجه می کند استفاده از توپ برای کوبیدن حصار قلاع بوده که فرمانده آتشبار ویژه خود را داشته است. در این زمینه گزارش دیگری از ونیزیها باقی مانده است: (( در زمان اسماعیل دژوان بسیار مستحکم و زیدی بیگ بر آن حکم می راند.در پایین این دژ شهر بزرگی بود که مردم بیشتر ارمنی بودند ولی در خود دژ کردان سکونت داشتند.فرزندان این امیر بر دژ های پیرامون آن حکومت می کردند.شاه اسماعیل بیرام بیگ را با 10.000 لشکر به جنگ این امیر فرستاد.فرمانده توپخانه این سپاه شخصی ونیزی و نامش آقاموسی بیگ ترابوزانی بود. ...در اردوی جنگی بیرام بیگ دو توپ بود که پس از نیرنگی که از سوی زیدی بیگ به آنها زده شد دژ را با آتش توپ ها توانستند بگشایند)).

جنگ با ازبکان



تصویر

نگاره ای از شیبک خان



قبل از به قدرت رسیدن شاه اسماعیل ، ازبکان بعد از منکوب کردن آخرین بازماندگان تیموری و تصرف قلمرو انان ، سالها از طریق ماوراءالنهر به تاخت و تاز در ناحیه شمال شرقی ایران به ویژه خراسان پرداختند. شیبک خان ازبک که در سال 913 هـ مناطق مختلف خراسان را از پسران حسین بایقرا گرفته بود ، اینک نامه ای تهدید آمیز به شاه اسماعیل نوشت و او را به جنگ فرا خواند. اسماعیل نیز به دلیل گرفتاری های داخلی مدتی را مدرا گذراند. عاقبت سه سال بعد در ماه رجب ، چمن سلطانیه را به عنوان مقر اصلی تجمع نیروها برگزید ، سپس لشکریان را از نقاط مختلف همچون : عراق عرب ، عراق عجم ، فارس ، کرمان ، کردستان ، لرستان ، اران و آذربایجان تحت فرماندهی امیران و سرکردگان محلی یا فرمانروایان آنان آن ایالات و ولایات به آنجا احضار نمود. در اولین روز تجمع سپاهیان ، در اردوگاه پر تکلف و با شکوه (( فوج قوچیان )) را که به تازگی از بین صوفیان ، اشراف و بزرگان قزلباش تشکیل شده بود به همره یساولان و غلامان خاصه با گرز های طلایی در پشت تخت شاهانه از دو جانب صف کشیده بودند سپس ارکان دولت ، امرا و اعیان کشور به قدرت مکنت و استطاعت خود پیش کش های تقدیم نمودند. آنگاه صلای عیش نوش در انداختند و در پایان نوبت به عطا و بخشش شاهانه رسید . شاه به خزانه داران دستور داد اموال نفیس ، طلا ، نقره ، اسبان و شتران اصطبل و شترخانه شاهانه را بین سران و سرداران تقسیم نمیایند. سپس بعد از چند روز ارتش بزرگ او به حرکت درآمد. در زمان راهپیمایی هر روز به هنگام پگاه ، با غریو کوس و شیپور های کوچ که دشت و صحرا را در می نوردید ، سپاهیان در افواج و یگان های متعدد به دنبال پرچم های ویژه ی خود تحت امر افسران ارشد با نظم جاده را پشت سر می نهادند. در طی راه ( چاوشان سپاه ) با پرچم های سب و لباس های رسمی در پیشاپش صفوف لشکریان به حرکت د می امدند و شعر هایی را در مدح شاه نجف و ستایش آل رسول می خواندند. مردم شهر ها و روستا های سر راه نیز به تماشای این اردو بزرگ نظامی به نظاره می ایستادند و ابراز احساسات نموده و گاهی به گریه می افتند.
با ورود این ارتش به نواحی هرات ، شیبک خان به مرو گریخت. چون ادامه ی تعقیب سپاه شیبک خان و فتح قلاع آن نواحی بدون آلات حصار گیری که ارتش صفوی با خود به قدر کفایت نیاروده بود ، امکان نداشت ، بنابراین شاه اسماعیل و فرماندهانش دست به یک حیله ی حساب شده زدند. آنها نامه ای تحقیر آمیز به شیبک خان نوشتند که در آن آمده بود برای سرکوب شورشیان دیاربکر و آذربایجان از همین جا برخواهند گشت و مجددا به این سو خواهند آمد. پس نخست چادر های کهنه اردوگاه را به آتش کشیدند آنگاه 300 سوار را به فرماندهی امیر بیگ موصلو در همان نواحی به کمین گذاشتند. سپس خود به همره 17000 نفر از جنگاوران 13000 هزار نفر اردو بازار تظاهر به برگشت نمودند و حتی لشکریان را از روی پل رودخانه ی آن نواحی گذراندند و در نزدیکی محمود آباد در تاریکی شب اطراق کردند. فرمان آماده باش کامل به سرباز داده شد و جاسوسان و خبرچینان نیز به طور مرتب گزارش و خبر می آوردند.در چنین فضایی دستور صادر گردید تا همه رزمندگان قزلباش همچون آرایش میدان جنگ ، به صورت نیم دایره ای بنشینند و طناب دهانه ی اسبان خود را نیز به بازو بیاندازند. مشعل داران هم کهنه ی مشعل های خود را آغشته به روغن کرده و آماده ی آتش زدن نمایند.
از آنسو ازبکان که دشمن را در حال عقب نشینی دیدند به فکر تعقیب و شبیخون افتادند که مقابل حرکت اولیه ی آنان ، نخست 300 سوار قزلباش کمین کرده خود را ظاهر نمودند و پس از کر و فر و حرکات تحریک کننده ، ازبکان را به دنبال خود کشاندند و از پل روی رود نیز عبور دادند. در همین موقع عده ای از بیل داران و کلنگ داران سپاه قزلباش که در پستی بلندی های منطقه در تاریکی پنهان شده بودند بغتتا ( ناگهان ) از جایگاه خود بیرون امدند و پل را پشت سر ازبکان ویران کردند. ازبکان نیز بی خبر از همه جا ، به دنبال 300 سواره امیر بیگ ناگهان خود را در تاریکی شب در میان نیم دایره ی بزرگ مرکب از 17.000 لشکر شاه اسماعیل دیدند. به یکباره با بانگ چاوشان و جارچیان دسته ی مشعل داران مشعل ها را افروختند و فضای داخل کمین نیم دایره را همچون روز روشن نمودند.بلا فاصله بقیه ی جنگاروان هم به کشتار ازبکان پرداختند و جمع زیادی از آنها ، از جمله شیبک خان را از دم تیغ گذراندند. سر شیبک را بریدند و آن را پر از کاه کرده برای سلطان بایزید فرستادند. به قولی دیگر ، دست و پای وی را نیز بریدند و به حکام اطرف و اکناف مملکت سپردند و استخوان سرش را قدح مجلس بزم کردند.
ورود پرتغالی ها به خلیج پارس




تصویر


خلیج پارس از گذشته های دور مورد توجه اقوام مختلف بوده و به عنوان یک شعبه ی بزرگ اقیانوس هند تا قلب دنیای قدیم پیش می رفت. سارگون به (( دریای سفلی)) که خلیج پارس کنونی است ، اشاره ی صریح نموده و در کتیبه های آشور نیز از جزیره ی به نام تیوون نامبرده شده است.
یکی از دلایل اهمیت این خلیج برای اقوام و ملتهای گذشته ، موقعیت تجاری آن در نواحی بحرین ، عمان ، مسقط ، سیراف ، کیش و هرمز بود.این تجارت مشمول کالا های گوناگون از جمله ادوات جنگی همچون تیر و کمان و مخصوصا شمشیر های هندی و مصری بود. وجود نفت نیز این اهمیت را دوچندان می نمود. آراتستن جغرافی دان معروف دنیای باستان اولین بار به قیر مایع در شمال خلیج پارس یعنی شوش و بابل اشاره نموده و قدرت آتش زایی آن را بسیار زیاد دانسته است. سپس استرابون از قول پوزیدونیوس از خصوصیت نفت در ((چشمه های نفت بابل که سفید و سیاه باشد)) ذکری به میان آورد.حال در زمان به قدرت رسیدن شاه اسماعیل نیز بار دیگر دول خارجی به ویژه اروپائیان نیم نگاهی به خلیج پارس انداخته بودند. قرن 16 میلادی اوج نهضت پروتستان ، وقایع رنسانس و پیشرفت های علمی و دانش در اروپا بود. بورژوازی رو به رشد در بخش هایی از این قاره /ف سیستم سرمایه داری را با شتاب به سوی توسعه میبرد.این توسعه مستلزم تلاش های استعماری ((کلنیالیسم)) در سرزمین های دیگر از جمله ایران بود عصر صفوی نیز می شد تا هم مواد خام مورد نیاز صنایع خود را تامین نمایند و هم بازار های جدید را بر روی کالا های تولیدی مانو فکتوری های بزرگ و کارخانه ها بگشایند.برای رسیدن به شرق ، راه رسیدن به خشکی به وسیله ی امپراتوری مقتدر عثمانی در آسیای صغیر سد شده بود. از این رو اروپائیان مدتی را صرف کشف راه های دریایی نمودند.در این مورد اسپانیایی ها از مدتی قبل کریستوف کلمب را به سال 1492م به سوی سواحل آمریکای مرکزی فرستادند. چندصباحی بعد امریکووسپوچی ایتالیایی در اقیانوس اطلس به سوی غرب به حرکت درآمد.آنگاه دریانورد اسپانیایی ماژلان از طریق جنوب اقیانوس اطلس وارد اقیانوس آرام و سپس اقیانوس هند شد.در اواخر قرن 15م شاهزاده ی پرتغالی هانری دریانورد هم برای ورود به هند از طریق جنوب اقیانوس اطلس و جنوب آفریقا وارد اقیانوس هند شد و سپس خود را به مرکز ادویه رساند. این پویش و کوشش آنقدر ادامه داشت تا سر انجام توانستند راه نفوذ به مشرق زمین و آسیا را بیابند.ورود اروپائیان به ایران و خلیج پراس را باید از این زاویه نگریست. آنها برای نفوذ به ایران در درجه ی اول به دنبال تجارت ابریشم بودند. در این راه توجه به راه های دریایی،تاسیس نیروی دریایی ، استفاده از کشتی های جنگی و سلاحهای آتشین به ویژه توپ نقش موثری ایفا کردند.
تلاش پرتغالی ها برای ورود به خلیج پارس ، مصادف با زمان جنگ شاه اسماعیل با ازبکان شد. پرتغالی ها که بر اساس عهدنامه ی Tordesillas نیمکره ی شرقی زمین را در حیطه ی نفوذ خود قرار داده بودند ، به فرماندهی دریاسالار آلبوکرک Alfonsod Albuguergue از موقعیت استفاده نموده و پس از تصرف مسقط ، بندر سحار و خورفکان به سوی هرمز آمدند.همزمان با این وقایع ، حاکم هرمز کودک 12 ساله ی به نام سیف الدین بود که نیابت حکومت او را خواجه عطار به عهده داشت.عطار بلادرنگ به تجهیز سپاه و تهیه 400 کشتی و 2500 جنگجوی ((اهل جنگ در دریا)) پرداخت. او توانست با اجیر کردن جنگاوران مزدور ، 30.000 نفر را در شهر به حال آماده باش درآورد. تعداد 4000نفر نظامیان ایرانی بودند که در تیراندازی مهارت زیادی داشتند. اما پرتغالی ها نخست از جنگ پرهیز کرده و به تطمیع و تهدید رجال و عوامل حاکمیت درون جزیره هرمز پرداختند. این رجال و اشراف مقیم جزیره چون از وضع خاندان آق قویونلو مطلع بودند و شاه اسماعیل و ارتش وی را نیز در حال جنگ های داخلی می دیدند ، احتمال هر نوع کمک رسانی و حمایت مالی و نظامی از سوی آنان را غیر ممکن می دانستند. بر این اساس صلاح را بر آن دیدند که اطاعت از پرتغالی ها را بپذیرند و خود را تابع پادشاه آنان
دم مانوئل Dommanoel بدانند. بعلاوه با تقبل پرداخت خراج سالانه 15000 زرافین ، در زیر چتر حمایتی پرتغالی ها قرار می گرفتند.بر طرق پیمانی که آلبوکرک با آنها منعقد نمود، مقرر گردید مال التجاره پرتغالی ها از آن تاریخ به بعد از پرداخت عوارض گمرکی معاف گردند و به کالاهای خریداری شده از سوی پرتغالی ها نیز بیش از مالیاتی که اهالی جزیره می پرداختند، باجی تعلق نگیرد. همچنین بدون اجازه مخصوص پرتغالی ها هیچ یک از کشتی های غیر بومی حق نداشتند در خلیج پارس به تجارت بپردازند. بدین طریق تحت پوشش این قرارداد (1507م)، استیلا و نفوذ وسیع خویش را در خلیج فارس تحکیم بخشیدند. آلبوکرک بلافاصله شروع به ساختن قلعه مستحکم نظامی در جزیره هرمز در محلی به نام مورونا نمود. به دنبال این قلعه تجارت خانه ای بزرگ نیز در هرمز تآسیس کرد تا به کار تجارت و داد و ستد کالاها بپردازد.
شاه اسماعیل با شنیدن این اخبار، هیئتی را نزد فرمانروای هرمز فرستاد و مالیات سالیانه و همیشگی را مطالبه نمود. اما حاکم هرمز با مراجعه به کرک، از پرداخت هر نوع خراجی سر باز زد و مقداری گلوله توپ، باروت و تفنگ را به عنوان سنبل تهدید برای شاه ایران فرستاد. هرچند بعده ها تسلط شاه اسماعیل بر هرمز مثجل گردید، ولی مدتی بعد با آغاز جنگ ایران و عثمانی، پرتغالی ها به همراه 26 کشتی و 2200 نظامی زبده باره دیگر به هرمز آمدند و بر شدت تقاضا ها و اخذ امتیازات خود افزودند. به دنبال این وقایع سفیر شاه اسماعیل نزد پرتغالی ها به جزیره هرمز آمدند و با پیشنهاد صرف نظر کردن از خواسته های ایران، از آنان در برابره ارتش عثمانی تقاضای توپ خانه و اسلحه آتشین نمود.
آنها نیز شرایط مطروحه را پذیرفتند و تعدادی توپ، تفنگ، و استادان پرتغالی را برای توپ ریزی در اختیار ایرانی ها نهادند. به نوشته سرهنگ ویلسن، شاه ایران نیز به سه شرط نفوذ و تسلط پرتغالی ها را بر هرمز پذیرفت، الف: نیروی دریایی پرتغال در لشکر کشی ایرانی ها به قطیف و بحرین مساعدت لازم را بنماید. ب: پرتغالی ها در خاموش کردن اغتشاش و شورش مکران به شاه اسماعیل کمک کنند. پ: ایرانی ها و پرتغالی ها با هم متحد شده و بر ضد عثمانی ها وارد جنگ شوند.


اختلافات ایران و عثمانی و جنگ چالدران

تا سال های 918 هـ روابط ایران و عثمانی به تدریج و به دلایل متعدد رو به تیرگی نهاده بود.از جلمه پادشاهان عثمانی به بهانه آنکه خلیفه اسلامند در پی توسعه طلبی در شرق و غرب بر آمده بودند. رسمیت یافتن مذهب شیعه در ایران به وسیله ی شاه اسماعیل ، مرزهای شرقی را بر توسعه طلبی عثمانی ها بست و زمینه ی وحدت ملی را نیز در درون ایران استحکام بخشید. بعلاوه دربار صفوی هم از مخالفان دولت عثمانی و فعالیت مریدان صفوی در قلمرو عثمانی به حمایت پرداخت و شرایط را کاملا برای بهانه گیری و تدارک جنگ توسط عثمانی ها مهیا نمود. سرانجام در سال 918 هـ سلطان سلیم اول یکی از معروف ترین و قدرتمند ترین سلاطین عثمانی به سلطنت رسید. او از همان آغاز حکومتش آنقدر بر آتش اختلاف شیعه و سنی دمید تا توانست زمینه تهییج افکار عمومی را برای جنگ علیه ایرانیان آماده کنند. سیاست غیر عاقلانه وی به قتل عام شیعیان قلمرو حکومتش نیز انجامید و عاقبت هم در سال 920 هـ پس از بسیج 120.000 نیرو به سوی ملت روانه شد. شاه اسماعیل نیز که در طی این مدت سعی کرده بود با تماس های مکرر با شارلکن فرمانروای امپراتوری مقدس روم، اتحادیه ای برای اقدام مشترک علیه عثمانی تشکیل دهد، به ناچار منتظر نماند و در طی گزارشات و اخبار نگران کننده جاسوسان خود، آماده مصاف شد. بار دیگر جنگ آوران از سراسر ایالات و ولایات فراخوانده شدند. در بین این گزارش های ویژه خان محمد استاجلو نیز به تبریز رسید که خبر از تجمع قوای عثمانی ها در ارزروم و حرکت اردوی عظیم آنها به سوی آذربایجان می داد. در دربار و بین اهالی پایتخت (تبریز) ولوله و غوغا برپا شد. شاه باره دیگر بر شتاب احضار نیرو ها افزود. بسیاری از والیان و حکام ایالات، ولایات و شهرها نیروهایی تحت امر خود را که غالبا سوار عشایر بوده اند، به سوی آذربایجان سرازیر کردند. برخی نیز مثل دیو سلطان سردار معروف ایران به دلیل دوری راه، از بلخ به حرکت در آمد و پس از پایان جنگ به منطقه رسید. انبوهی تعداد سربازان دشمن از یکسو و تجهیزات آنها از جمله توپ خانه از سویی دیگر، موجب نگرانی شاه و افسران عالی رتبه ایرانی شده بود. بنابراین به ((کنکاش زدن)) پرداختند و یک شورای عالی نظامی تشکیل دادند که افرار مهم آن عبارت بودند از: قراخان، خان محمدخان، امیر خان ترکمان، نور علی خلیفه ارملو، دورمش خان، حسین خان، منتش خان و بسیاری از امرا قزلباش، که همگی معتقد بودند چاره ای جز رو در رو شدن با دشمن وجود ندارد. در اولین نبرد رو ارتش بزرگ در جلگه چالدران واقع در نزدیکی خوی در برابر هم قرار گرفتند و به صف آرایی پرداختند. تعداد نفرات ارتش ایران را در این جنگ مولف حبیب السیر 12.000 نفر و مولف عالم آرای 18.000 نفر ثبت کردند. عثمانی ها قسمت عمده لشکریان خود را به همراه واحد توپخانه، بر روی تپه ای واقع در قلب اردوگاه نظامی مستقر کرده بودند که به دور آنها عراده های متعدد چیده شده بود. در میان هر دو عراده نیز با خامه ای از پوست گاو سنگر بندی که نموده و تفنگ چیان را در پشت آنها جان پناه دادند تا به هنگام اعلام آتش، به تیر اندازی بپردازند. در صف آرایی آنان در جناح راست جنگاوران اناتولی و در جناح چپ جنگجویان زبده عثمانی قرار گرفتند. سلطان سلیم هم خود به همراه تعدادی از رزمندگان دلی و بی باک بر فراز یک تپه در معسکر (لشکرگاه) که به دورش عراده های توپ و چپر چیده شده بود استقرار یافت تا بر میدان جنگ و چگونگی نبرد سربازانش نظارت نماید.
ارتش ایران نیز به میمنه ، میسره و قلب آرایش داده شد و شاه اسماعیل 28 ساله خود در قلب سپاه جای گرفت. سربازان قسمت میسره ، قزبالش های کلاه قرمزی بودند که انواع زره ها و خود ها رو در برداشتند. زره آنها از قطعات فولادینی ساخته شده بود که بر روی سینه و بالای بازوان قفل میگردید.این نوع زره ها در آذربایجان ساخته میشدند و بر نوع شیرازی اش ارجحیت داشت.زره اسبان (برگستوان) سواره نظام شباهت زیادی به نوع مشابه ساخت سوریه داشت و از جنس مس بود.برای حفاظت سر از ضربات شمشیر،گرز،نیزه و زوبین، از کلاهخود های بسیار سنگین استفاده کرده بودند آنچنانکه گاه از قابلیت تحرک عملیاتی سواره ها می کاست.از این گروه ، تعدادی به نیزه،شمشیر،زوبین و انواع زره و کلاهخود مسلح بودند و تعداد دیگر تیر و کمان،گرز و سپر در اختیار داشتد.
جنگ با طلاع آفتاب و نواختن آلات موسیقی از جمله طبلهای بزرگ آغاز گردید.شاه خود شخصا درمیان سربازانش میجنگید.ریچارد نولز صحنه ی آوردگاه را چنین توصیف کرده است : (( ارتش ایران حدود 30.000 نفر و ارتش عثمانیها 100.000 نفر بودند... بر اثر چکاچک سلاح این تعداد نظامیان غباری از که زمین برمیخواست و دودی که از دهانه ی توپهای عثمانی به هوا بلند می شد نه کسی کسی را میدید و نه گوش کسی چیزی میشنید.غرش توپ ها اسبان را هراسان کرده و سواره های دو طرف توانایی آرام کردن آنها را نداشتند و هرج و مرج شدیدی به وجود آمد بود)).
عالم آرای عباسی نیز چنین نوشته است: ((....پس شاه فرمود که طبل جنگ را به نوازش در آوردند.چون صدای طبل به گوش سلطان سلیم رسید گفت مگر شیخ اوغلی(منظور شاه اسماعیل است) نگریخته که پیش از ما طبل جنگ می نوازد؟شما نیز طبل بنوازید....چون روز دیگر شد سلیمگفت وزیر اعظم او سوار گردد و صف آرائی نماید. او نیز 7 صف بست و دست راست و دست چپ و در صف مددان دو صف دست راست و دست چپ سه صف تیپ بسته شد و در صف دیگر کخ چرخچی بودند ، 9 صف بسته گردید.قیصر فرمود ملقوچ اوغلی چون کوه البرز در پیش صف چرخچی بایستد با 3000 کس و طرح بوده باشد.از این جانب هم سپاه قزلباش هم 3 صف بستند و شاه عالم پناه خود در قلب و پای علم فرمود سلطان ابراهیم برادرش بایستند با علما و فضلا و صدر اسلام میر سید شرف الدین و خود در یک طرف طرح شد....برای چون صفوف قتال و جدال آراسته گردید، قیصر ملقوچ اوغلی را به سوی شهریار(اسماعیل) فرستاد.او نیز در میدان نعره کشید و بگفت آی سپاه قزلباش شیخ اوغلی و سلطان سلیم را به تماشای این جنگ آورده ام.....پس شاه اسماعیل به سوی او بیامد و با او به نبرد و نیزه بازی بسیار پرداخت....یا شمشیر سر وی را مثل پنیر تر و چغندر خام از هم بشکافت و با اسبش چهارپاره نمود...درحالیکه قیصر با تمام لشکر و قزلباش ها با تمام امرا به نظاره جنگ آنان مشغول بودند)).
انجللو نیز درباره ی این جنگ چنین نگاشته است: ((.....نخست ثلث لشکر صفوی به فرماندهی محمد بیگ استاجلو بر سمت عثمانی که از جنگجویان اناتولی بودند هجوم بردند و آنها را تار و مار کرده و از دم تیغ گذراندند...ام با هجوم سردار عثمانی سنان پاشا به همراه سربازان روم ایلی دوباره جنگی شدید در گرفت و خان استاجلو سر از تنش جدا گردید و پیکر بی جان وی را پیش شاه اسماعیل صفوی فرستادند. چون نوبت به هجوم دومین لشکر کلاه سرخ رسید چنان از خودگذشتگی کردند که سربازان عثمانی گریختند و به قرارگاه ینی چری و توپخانه عقب نشستند. اما سنان پاشا همه را با نبوغ خود نظام داد و با یک هجوم بزرگ سپاهیان صفوی را تار و مار کرد و اردوگاه آنها با غنائم بسیار از جمله یکی از زنان شاه اسماعیل به چنگ عثمانی ها افتاد)). به اعتقاد این سفیر ونیزی ، عامل اصلی و قطعی در نتیجه ی جنگ چالدران(پیروزی عثمانی ها) فقط استفاده از توپ و تفنگ های فراوان آنها بود. ارتش ایران هم از زمان اوزن حسن مقداری توپ و تفنگ در اختیار داشت ، اینک بعد از قطع رابطه با جمهوری ونیز تقریبا استفاده از این دو سلاح آتشین را متروک کرده بود.
غیاث الدین خواند میر نیز درباره ی نقش موثر توپخانه و یگانهای تفنگ چی عثمانی ها می نویسد : (( توپ چیان و تفنگ چیان گاه ناگهان 5000 نفره با هم شلیک نموده و صدای مهیبی در فضا می پیچید و فضا را از دود آکنده می نمود....تعدادی از امرای لشکر اسماعیل نیز به تیر تفنگها هلاک گردیدند)).
به علاوه نقش گردان های ینی چری ارتش عثمانی را نباید دور از نظر داشت.آنها نیرو های تعلیم چریکی Guerrilla و جنگجویان توانمندی بودند که در تمام جنگ های یکی از عوامل پیروزی سپاه عثمانی به حساب می امدند.ینی چری ها نخست سپاه پیاده ای بودند که در قرن 8هـق توسط ارخان پسر عثمان از میان جوانان مسیحی گروگان گرفته شده، به وجود آمدند.آنها تحت شدید ترین شرایط به مشق و تعلیم جنگی می پرداختند و از همان سال های تاسیس ، نقش عمده ای در فتوحات سلاطین عثمانی ایفا نمودند.این گروه تا قرن 13هـ در ارتش عثمانی ماندگار شدند.ولی در همین قرن پس از شورش بزرگی که تا مرز یک کودتا ی خونین پیش رفت ، توسط سلطان محمود خان ثانی به سال 1241هـ منحل شدند.
جنگاوران ایرانی هم در این جدال بزرگ رشادت و شجاعت بسیاری از خود نشان دادند ولی به دلیل عدم وجود تجهیزات آتشین، قبل از غروب آفتاب شکست را پذیرفتند. پس از این شکست شاه اسماعیل به همراه چند سرباز قزلباش بر روی تپه ای مشرف بر صحنه جنگ رفت و با نواختن کرنای مخصوص که همیشه صوفیان را بلافاصله جمعه میکرد، فقط توانست 300 نفر را جمع کند ، زیرا بقیه کشته،اسیر یا گریخته بودند.فردای آن روز تعدادی از امرای قزلباش ، سرداران و فرماندهان نظامی اسیر شده را به دستور سلطان عثمانی گردن زدند.سپس گروهی زبده از آنان به سرفرماندهی احمد پاشا هرسکلی اوغلو به سوی تبریز تاختند.شاه اسماعیل و افسران بلند پایه وی که تعداد زیادی هم نمیشدند ، در برابر این تهاجم و تعاقب ، استراتژی ((زمین سوخته)) را در پیش گرفتند. انان از حدود ارزنجان تا پیرامون شهر تبریز را از هر نوع آذوقه و علوفه خالی کردند و وجبی زمین آباد و کیسه ای گندم باقی نگذاشتند. اتفاقا بعد از اسماعیل ، سپاهیان فرزندش تهماسب نیز در یکی از جنگ های بزرگ با سلطان سلیم در حین عقب نشینی، منطقه خشک و ویران شده ای به درازای 800 کیلومتر و پهنای 200 تا 250 کیلومتر به وجود آوردند آنچانکه سربازان عثمانی را با بی آبی و آذوقگی شدید مواجه کردند.
اما با وجود اتخاذ چنین تاکتیکی،دشمن خود را به تبریز رساند.در این شهر خزائن و حرمسرای شاه ایران به دست ترکان عثمانی افتاد.سلیم خود در 6 سپتامبر 1514م وارد تبریز شد و فتح نامه ای برای سلطان مصر، خان کریمه ، عبیدالله خان ازبک و ولیعهدش فرستاد. آنگاه بعد از هشت روز به همراه گروهی از سپاهیان عازم سرزمین خود گردیدند.این گروه به هنگام برگشت نخجوان،ایروان، فارس و ارزروم را نیز تصرف کردند. از این سفر جنگی و از میان غنائم بدست آمده از اردوگاه نظامی ایرانیان و خزائن تبریز ، سلاح ها و ادوات جنگی بسیار نصیب ترکان شد که آنها را به استامبول منتقل کردند. از این سلاح های هم اکنون آلبوم کاملی در موزه جنگی ترکیه به نام موزه ی طوپقاپوسرای به یادگار باقی مانده است.


تصویر

نگاره ای از سلطان سلیم ملقب به یاووز


چند صباحی بعد از رفتن سلطان سلیم ، شهر تبریز ، به خاطر مقاومت ملی - مردمی در برابر اشغالگران عثمانی، آزاد شد و شاه اسماعیل دوباره به آنجا بازگشت و به ترمیم خرابی ها پرداخت.ولی این شکست و بازتاب طولانی اش تاثیر بسیار نامطلوبی بر روان و شخصیت وی نهاد و تا زمان مرگش 930هـ هرگز این خاطره تلخ را فراموش نکرد.



"پایان پیکار های شاه اسماعیل نخست صفوی"



سه شنبه 30 دی 1393ده گؤنده ریلیب
بؤلوم | ایرانون تورک شاه لارو       یازار :  هادی محمودی
+0 به یه ن
پیشگفتار :


در سال 907 هجری قمری اسماعیل فرزند شیخ حیدر و از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی با اتکا به مذهب شیعه ی دوازده امامی و پس از 886 سال از انقراض سلسله ی ساسانیان برای نخستین بار ، سلسله ای را بنیان نهاد که توانست ایرانی یکپارچه به گستره ی ایران ساسانی را دوباره از نو بنا سازد. در آن زمان واژه ایران برای ایرانیان واژه ای ناآشنا به شمار می رفت ولی وی توانست با یک مدیریت کارآمد دوباره آن را در اندیشه ها زنده نماید و طبیعی است که برای چنین کسی نقش ارتش توانا تا چه اندازه می توانست کارساز و سودمند باشد. پس از وی دیگر فرمانروای دودمان صفوی که ارتش را گسترش بخشید و آن را به جنگ افزار گرم نیز مجهز ساخت ، شاه عباس اول یا بزرگ (986-1038 هـ.ق) بود.


ترکیب و استعداد


ارتش ایران در زمان صفوی تنها دارای نیروی زمینی بوده که آن هم به دو بخش تقسیم می شده است.


الف - نیروی نظامی همیشگی سلسله ی صفویه


این نیرو شامل سواران قزلباش بود که در زمان شاه اسماعیل نزدیک به دوازده هزار تن می شدند. رفته رفته شمار آنان افزایش یافته و در زمان شاه عباس به شصت هزار تن رسیده است. شاه عباس برای کم کردن اتکای حکومت به نیروی قزلباس ، نیروی با نام شاهسون یا دوستداران شاه تشکیل داد که شامل دوازده هزار پیاده و ده هزار سوار بود.
از نظر سازمان یگان ها باید گفت که در زمان شاه اسماعیل صفوی هر ایل ، طایفه و یا امیر نشین یا استان ، بایستی تعدادی که از طرف حکومت مرکزی برای آن تعیین می گردید با فرمانده و سرپرستی مشخص در اختیار دولت مرکزی قرار می داد. ولی در زمان شاه عباس ، با بهره گیری از چگونگی سازماندهی نیرو ها به روش اروپائیان ، برای نخستین بار یگان سازمان یافته به نام سازمان 10-10 به شرح زیر تشکیل شد :
-هر گروه شامل 10 نفر به فرماندهی یک گروهبان به نام اون باشی.
-هر گروهان شامل 10 گروه (100 نفر) به فرماندهی یک نفر به نام یوز باشی.
-یک یگان بزرگ تر شامل 10 گروهان (1000 نفر) به فرماندهی مین باشی یعنی در حد یک گردان یا فوج
-یک یگان عمده شامل 10.000 نفر به فرماندهی یک نفر به نام امیر تومان که این بالاترین رده ی فرماندهی در یگان های سازمانی بوده است و فرماندهان بالاتر مستقیما از سوی شاه برگزیده می شدند.
در زمان صفویه برای نخستین باز موضوع استخدام و یا بیان آن روزگاران اجیر کردن نظامان عملی گردید که افراد ارتش دارای دستمزد ماهیانه بودند و در صورت شهید شدن ، مبلغی به خانواده و بازماندگان وی پرداخت می شده است. پس از پیروزی ها نیز پرسنل پاداش دریافت می داشته اند.


ب - نیروی نظامی نا همیشگی سلسله ی صفویه


این افراد شامل جنگاوران قبایل و امیران محلی تابع حکومت مرکزی بوده که آنها نیز بیشتر سواره بوده اند و پیاده نظامی آموزش دیده و منسجم در ارتش صفویه وجود نداشته است.
در ارتش صفوی نیروی دریایی وجود نداشته و شاه عباس برای بیرون راندن پرتغال ها از خلیج فارس از نیروی دریایی انگلیس کمک گرفته است.


پ - جنگ افزار ، ساز و برگ و ابزار های ترابری سلسله ی صفوی

جنگ افزار


نیزه های بلند ، گرز های آهنین ، تیر و کمان ، شمشیر ، خنجر ، تبرزین بوده و توپ و تفنگ در ارتش وجود نداشته ولی از "شمخال*" استفاده می نمودند تنها پس از شکست در نبرد چالدران بود که به فکر استفاده از جنگ افزار گرم برآمدند و از زمان شاه عباس توپخانه به جنگ افزار های ارتش ایران افزوده شد. او یک هنگ مستقل توپخانه وابسته به پیاده نظام تشکیل داد که دارای پانصد عراده توپ برنجی ساخت ایران بود. در اواخر حکومت صفویه تفنگ که عمدتا ساخت کشور های اروپایی بود وارد ارتش گردید.


ساز و برگ


زره و کلاه خود برای افراد و زره ی فولادی ویژه برای اسبان بوده است.


ابزارهای ترابری


چون بیشتر ارتش صفوی را سواره نظام تشکیل میداد ، اسب بیشتر استفاده رو داشته و از دیگر چهارپایان نیز در جابجایی ها بهره برداری می شده و ارابه و گاری برای ترابری آذوقه و خوار و بار به کار می رفته است.

نبرد چالدران

1) زمینه

پس از اینکه به دستور شاه اسماعیل ، مذهب شیعه در ایران رسمیت یافت ، در کشور عثمانی شورشی علیه حکومت برپا شد که منجر به کشته شدن چهل هزار تن از شیعیان آن کشور به دستو سلطان سلیم خان (1520-1512 میلادی) خلیفه عثمانی گردید.
این کشتار وحشتناک نخستین هشدار سلطان سلیم به شاه اسماعیل بود زیرا وجود شاه اسماعیل و ترویج آیین شیعه را مخالف منافع خویش می دانست. با اشاره ی او فتوای علمای درباری که ثواب کشتن یک شیعه به مراتب بیش از کشتن هفتاد مسیحی است ، صادر گردید و طبیعی بود که می خواست از دنیای اسلام یک امپراتوری بنا نهد و ایران را در کام خود فرو برد و با فرستادن نامه اهانت آمیز به شاه اسماعیل و شورانیدن ازبک ها علیه ایران تحریکات خود را آغاز نمود ولی شاه اسماعیل میل نداشت خود را ئرگیر جنگی ناخواسته با عثمانی ها نماید و می کوشید با مماشات و بدون اینکه بهانه ای به دست آن دولت بدهد به برقراری امنیت در سراسر کشور بپردازد.


2)استعداد نیرو های درگیر ، جنگ افزار ها ، ساز و برگ و ابزار های ترابری آنان

ارتش عثمانی

(الف) استعداد

140.000 نفر ، 40.000 پیاده ، 80.000 سواره و 20.000 خدمه ی توپخانه و آماد.

(ب) جنگ افزار ، ساز و برگ و ابزار های ترابری

پیاده نظام

تیر و کمان ، خنجر ، تفنگ فیتیله ای ، تیردان با 50 تیر ، تبرزین ، تلوار (نوعی شمشیر منحنی).

سواره نظام

نیزه ی نرم و چوبی به درازای 3/35 متر ، گرز ، شمشیر کوتاه و سبک و یک لبه.

یگان های توپخانه

200 عراده توپ چرخ دار ، 100 عراده توپ کوچک که بار شتر می کردند ، 2000 راس اسب و 6000 نفر شتر.

ارتش ایران

(الف) استعداد

27.000 تن (7.000 پیاده ، 20.000 سوار)

(ب) جنگ افزار ، ساز و برگ و ابزارهای ترابری

به اوایل تاپیک ، ترکیب و استعداد ارتش صفوی مراجعه شود.

3) شرح منطقه ی نبرد

منطقه ی نبرد عبارت بود از دشت چالدران و در شمال باختری شهرستان خوی و 120 کیلومتری شهرستان تبریز به مساحت 750 کیلومتر مربع. به سبب درختزار بودن ، به ویژه در دو سوی رودخانه های دشت ، شرایط یکسانی برا هر دو طرف ایجاد شده بود.

4) زمان نبرد

بامداد روز چهارشنبه دوم ماه رجب سال 920 هجری قمری برابر با 23 ماه اوت سال 1514 میلادی.

5) شرح نبرد

بامداد روز چهارشنبه دوم ماه رجب (23 اوت 1514 میلادی ) ، ارتش عثمانی به دستور سلطان سلیم ، از تپه های باختری منطقه ی نبرد به دشت چالدران فرود آمدند. طرح سلطان سلیم این بود که با فریب ، نیروهای ایران را ئر برد توپخانه خود قرار دهد و بر این پایه یک یگان پیاده در جلوی یگان های توپخانه قرار داد.
آنان ماموریت داشتند که به محض نزدیک شدن یگان های ایرانی از جلوی توپها دور شوند تا ماموریت توپخانه اجرا گردد ولی شاه اسماعیل که از تدبیر دشمن آگاه بود ، تصمیم گرفت از دو طرف به ارتش عثمانی تک نماید؛ از جناح راست ، شاه اسماعیل با یگان های زبده ی قزلباش و از جناح چپ ، ((خان محمد استاجلو)) فرمانروای دیاربکر. نیرو های جناح راست آنچنان سرعتی داشتند که نیرو های دشمن در جلوی توپ ها فرصت حرکت نیافتند و به جای آنکه از جلوی توپ ها کنار روند ، درجا با شمشیر و نیزه ی سواران دلیر قزلباش از پای در آمدند و بدین ترتیب توپخانه ی عثمانی در این جناح بی اثر شد ولی تک خان محمد استاجلو در جناح چپ بر خلاف تک شاه اسماعیل به نتیجه ی قطعی نرسیده و لذا سنان پاشا فرمانده ی یگان های آسیایی ارتش عثمانی دستور داد یگان های پیاده ی جلوی توپ ها به کنار رفته و آنها را آزاد نماید و پس از آن توپ ها به سوی نیروی خان محمد و ینی چری ها به سوی نیروی شاه اسماعیل تیراندازی نمودند.
خان محمد استاجلو که در پیشاپیش سواران خود بود با نیمی از سربازانش جان باختند. سلطان سلیم از این پیروزی استفاده کرد و با عمده قوای خود به نیروی شاه اسماعیل تک نمود و علی رغک دلاوری های نیروی ایرانی به ویژه خود شاه اسماعیل که شمار زیادی از قراولان توپ ها و خود توپ ها را تنها با شمشیر از کار انداختند ، با تک یگانی از سواران عثمانی به شاه اساعیل و همراهان وی شکست سپاهیان ایران آغاز گردید و هنگامی که تلاش کرد خود و همراهان خود را نجات دهد ، زخمی شد که توسط یکی از سران قزلباش نجات یافت و زمانی که مقاومت در برابر توپ و تفنگ را بیهوده دید با هماهنگی خاص با نیرو های دشمن قطع درگیری نمود و به سوی تبریز رهسپار گردید.


6) نتیجه نبرد

الف - تلفات؛به نقل از تاریخ نگاران از عثمانی ها 3000 نفر و از ایرانی ها بین 2000 تا 5.283 تن.
ب - جدا شدن همیشگی دیار بکر از ایران.
پ - پر آوازه شدن رشادت جنگی ایرانیان ، علی رغم شکست.
ت - وارد شدن ضربه به حیثیت نظامی شاه اسماعیل که تا نبرد چالدران از هیچ دشمنی شکست نخورده بود.
ث - انصراف عثمانی از ادامه ی تک به ایران با دیدن فداکاری های ارتش صفوی.
ج - فداکاری های سپاه ایران و شاه اسماعیل و جلوگیری از فرو رفتن ایران در کام امپراتوری عثمانی.
چ - توجه به این موضوع که پیش نیاز پیروزی در جنگ ، برتری ساز و برگ ، جنگ افزار آتشین و آموزش است.
عثمانی ها در این نبرد از اصل غافلگیری ، تمرکز ، آفند ، رزمایش به خوبی بهره بردند؛ شاه اسماعیل نیز از اصل صرفه جویی در قوا ، تامین و وحدت فرماندهی استفاده نمود.


سرچشمه : تاریخ نظامی و هنر جنگ
نویسنده : شهرام رامتین
ناشر : انتشارات دانشگاه افسری امام علی (ع)
ضمن تشکر از پیشوای گرامی، اولین نکته ای که به ذهن میرسه اینه که بهتر بود تاپیک به بخش جنگهای مسلمین منتقل بشه چون صفویه با دوران باستان خیلی فاصله داره.
کلیت مقاله خوبه ولی آمار رو نمیتونم دقیقا تایید کنم و این احتمالا تحت تاثیر کتاب جناب منصوری پیش اومده.
در مورد علت جنگ باید اضافه کنم که برخی عقیده دارن پشتیبانی شاه اسماعیل از شورشهای آناتولی، پای سلیم رو به ایران باز کرد ولی با توجه به اینکه این جناب سلیم حتی به ممالیک سنی مذهب هم رحم نکرد نمیشه مساله مذهبی رو تنها عامل دونست.
یک مورد هم مساله زره اسبها هست که در زمان صفوی چندان معمول نبوده.
زره صفوی
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر

شمشیرهای صفوی(بازسازی شده توسط گچا لاغیدزه)
تصویر

تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر 
  • 21

سه شنبه 30 دی 1393ده گؤنده ریلیب
بؤلوم | ایرانون تورک شاه لارو       یازار :  هادی محمودی
+0 به یه ن

در تاریخ ایران پس از اسلام ظهور سلسله صفویه نقطه عطفی است مهم؛ زیرا که پس از قرنها ، ایران توانست با دستیابی مجدد به هویت ملی ،‌ به کشوری قدرتمند و مستقل در شرق اسلامی تبدیل شود. این کشور به رقابتی نزدیک به امپراطوری شمال برمی خیزد و دایره سروری و خلافت عثمانیان را بر ممالک اسلامی رد می کند. حکومتی که صفویان در اوایل قرن دهم هجری برپا کردند یک حکومت مذهبی و بر پایه تشیع بود، این دوره نزدیک به دو قرن و اندی طول کشید. با تأسیس این حکومت مقطع جدیدی در تاریخ ایران گشوده شد 0 زمانه ای که ایرانیان برای کسب هویت خود به تکاپو پرداختند، و لذا این دوران از اهمیت خاصی برخوردار شد . با توجه به تأثیر طولانی مدت دستاورهای صفویان تا عصر حاضر، می توان گفت که آنها در حل و فصل مشکلات برخاسته از امور نظامی، اقتصادی، مذهبی و اجتماعی تا حدود قابل ملاحظه ای موفق بودند . در این دوره ، نعمت و فراوانی حاصل شد، امنیت بر راهها سایر گسترد، تجارت و بازرگانی به شکوفایی رسید؛ اقلیتها محل تساهل و تسامح مذهبی قرار گرفتند؛ دشمنان خارجی عقب زده شدند؛ هنرها و صنایع در حد و حجم قابل اعتنایی شکوفان گردیدند و دانشمندان بزرگی در عرصه فلسفه پدیدار شدند. سلسله هایی که پس از صفویان بر سر کار آمدند در پیدا کردن راه حل برای مشکلات موجود جامعه به اندازه صفویان موفق نبودند. نظام صفویان به رغم فشارهای داخلی و خارجی به مدت دویست و بیست و پنج سال در ایران ثبات و استواری پدید آورد

                               

صَفَویان از دودمان‌های ایرانی بودند که بین سالهای ۸۸۰ تا ۱۱۱۱ خورشیدی، بر ایران و بخشی از سرزمین‌های مجاور آن فرمانروایی کردند.

شیخ صفی‌الدین اردبیلی، نیای بزرگ صفویان هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرین‌کلاه بود. فیروزشاه از بومیان ایرانی و کردتبار بود که در منطقه مغان نشیمن گرفته بود. زبان مادری شیخ صفی‌الدین تاتی بود و اشعار تاتی او امروزه در دست است. تاتی یکی از زبان‌های ایرانی و زبان بومی آذربایجان بوده‌است.

دودمان پادشاهی صفویه به وسیله شاه اسماعیل اول با اتکا بر پیروان طریقت تصوف علوی تأسیس شد. این پیروان که عمدتا از ایلهای ترک آناتولی بودند ,و بعداً به قزلباش‌ها ملقب شدند بر سر اعتقادات خود سالها به طرفداری از آق‌قویونلو‌ها و قراقویونلو‌ها درگیر جنگهای پیاپی با دولت عثمانی بودند. اسماعیل جوان نوه شیخ جنید، پسر شیخ صفی الدین و نوه اوزون‌حسن آق قویونلو تحت آموزش بزرگان قزلباش پرورش یافت و رهبر دینی آنان بشمار می‌آمد.

ارزش تاریخی دوره صفوی

رسیدن ایرانیان به مرزهای طبیعی خود، و در بعضی مواقع به ویژه در عهد پادشاهی شاه عباس بزرگ و نادر شاه به مرز دوران ساسانیان به ایران شکوه و جلال پیشین را باز داد. برای اروپا که جداً در معرض خطر دولت عثمانی بود، بسیار گرانبها و ارزشمند محسوب می‏شد، به نحوی که مآل اندیشان قوم در آن دیار، دولت صفوی را مایه نجات خویش و نعمتی برای خود می‏پنداشتند و به همین سبب با پیامهای دلگرم کننده خود، پادشاهان ایران را به ادامه نبرد و ستیز با عثمانی تشویق می‏کردند. بعد از عقب نشینی سلطان سلیمان قانونی از آذربایجان و تحمل تلفات سنگین سپاه عثمانی از سرما و برف و فقدان آذوقه، فرستاده ونیز در دربار عثمانی به پادشاه خود نوشت: تا آنجا که عقل سلیم گواهی می‏دهد این امر جز مشیت باری تعالی چیز دیگری نیست زیرا می‏خواهد که جهان مسیحیت را از ورطه اضمحلال نهایی رهایی بخشد .

برخی می‌پندارند تشکیل دولت صفوی زیانی بزرگ برای جهان اسلام بود، بدین معنی که با رسمی کردن تشیع، و ضعیف ساختن تسنن، یکپارچگی مذهبی سرزمین‌های اسلامی را که تا آن دوران باقی مانده بود، از میان برد و آن محیط پهناور و یگانه جغرافیایی را از میان قطع کرد و به خطر انداخت. لازم به ذکر است، پیش از این در قرن های چهارم تا ششم هجری دولت اسماعیلی فاطمیان در مصر خلافتی در مقابل خلافت عباسی تأسیس کرده بود و تا زمانی که هر دو دولت قدرتمند بودند، هیچ مشکلی در مقابله با صلیبیان نداشتند. بنا بر این قطعا این نخستین بار نبود، که یک حکومت رسمی شیعی تأسیس می‌شد. ثانیاً قدرت دولت عثمانی و توسعه پیاپی آن بدون پشتوانه فرهنگی و اجتماعی لازم صورت می‌گرفت. به طوری که علی رغم چند قرن سلطه بر یونان، بالکان و چند کشور دیگر اروپایی تنها عده کمی از مردم آن نواحی مسلمان شدند و هر چند این مطلب درست است که عثمانی بر اثر مناقشه‏های ممتد با صفویان همواره از مرزهای شرقی خود بیمناک بود و ناگزیر بخشی بزرگ از نیروی نظامی خویش را در آن جانب صرف می‏کرد و از پیشرفت و تمرکز نیرو در جبهه‏های اروپا باز می‏ماند، اما شکستهای بزرگ عثمانی در اروپا بعد از محاصره وین در سال ۱۶۸۳ میلادی و همزمان با افول و اضمحلال دولت صفوی رخ می‌دهد. در واقع عامل اصلی شکست عثمانیان نه پیدایش دو حکومت شیعه و سنی، بلکه برتری ادوات نظامی اروپاییان در قرن هجدهم و ضعف ساختارها و بنیه‌های اقتصادی و اجتماعی عثمانی نسبت به جوامع اروپاست.

دولت صفوی بنیادگذار دولتی واحد با مذهبی واحد

از نظر تاریخ ایران معاصر، دولت صفوی دارای دو ارزش اساسی و حیاتی است: نخست ایجاد ملتی واحد با مسئولیتی واحد در برابر مهاجمان و دشمنان، و نیز در مقابل گردن‌کشان و عاصیان بر حکومت مرکزی؛ دوم ایجاد ملتی دارای مذهبی خاص که بدان شناخته شده و به خاطر دفاع از همان مذهب، دشواری های بزرگ را در برابر هجومهای دو دولت نیرومند شرقی و غربی تحمل نموده‌است. در این مورد، مذهب رسمی شیعه دوازده امامی، همان کاری را انجام داد که اکنون ایدئولوژیهای سیاسی در تشکیل حکومتها می‏کنند.

به هر حال با تشکیل دولت صفوی، گذشته دیربازی از گسیختگی پیوندهای ملی ایرانیان به دست فراموشی سپرده شد و بار دیگر  از ملت ایران ملتی قائم بالذات، متحد، توانا و واجب الاحترام ساخت و ثغور آن را در ایام سلطنت شاه عباس اول به حدود امپراتوری ساسانیان رسانید.

رشته اصلی و اساسی این پیوند ملی، مذهب تشیع بود، و گرنه با وضعی که در آن ایام پیش آمده بود، هیچ عامل دیگری نمی‏توانست چنین تأثیری در بازگرداندن آن پیوند و همبستگی داشته باشد، چنانکه اهل سنت ایران که در عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب زیر فشارهای سختی بودند، بقای دولت عثمانی و ضمیمه شدن ایران را به خاک آن دولت آرزو می‏کردند. دسته‏هایی از کردان سنی مذهب که تمایلی به اطاعت از یک پادشاه شیعی مذهب نداشتند، بی هیچ گونه مقاومتی و مخالفتی در قلمرو عثمانی باقی ماندند؛ و دست به دست گشتن برخی از نواحی کرد نشین میان دو دولت عثمانی و صفوی تأثیری در مذهب آنها نداشت.

باید دانست که چنین اندیشه‏ای اصلاً در دوران اسلامی امری تازه و بدیع نبود، چه پس از استقرار قطعی فرهنگ اسلامی در میان ایرانیان و سستی پذیرفتن سیاست ملی و نژادی که در سده‏های سوم و چهارم و نیمی از سده پنجم هجری صورت گرفت، سلطنت هر مسلمان اهل سنت از هر نژاد خواه ایرانی یا اَنیرانی، بی هیچ گونه مخالفت بنیادی پذیرفته می‏شد، مگر از جانب قدرت جویان رقیب، و سرّ موفقیت غلامان و قبایل گوناگون تُرک نژاد در حکومت چند صد ساله بر ایران نیز همین بود.


پادشاهان صفوی

شاه اسماعیل

شاه طهماسب اول

شاه اسماعیل دوم

سلطان محمد خدابنده

شاه عباس اول

شاه صفی

شاه عباس دوم

شاه صفی دوم

شاه سلیمان

شاه سلطان حسین

شاه طهماسب دوم

شاه عباس سوم

شاه اسماعیل سوم

شاه اسماعیل اول

تبار اسماعیل به شیخ صفی الدین اردبیلی می‌‌رسد و فرزند شیخ حیدر است و مادرش مارتا دختر سلطاناوزون حسن آق قویونلو و کوراکاترینا شاهزاده یونانی ترابوزان بود.

کودکی

اسماعیل در 866 ه.ش. در اردبیل دیده به جهان گشود. پدرش شیخ حیدر به همراه مریدان خود -که به دلیل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ سر) خوانده می‌شدند- به عنوان جهاد با مسیحیان چرکس به نواحی قفقاز رفتند. توسعه‌طلبی حیدر باعث شد که باشیروانشاهان وارد جنگ شود و سلطان یعقوب آق قویونلو به کمک شروانشاهان رفت و نهایتا حیدر تیر خورد و به اسارت درآمد و جان خود را در این مبارزه از دست داد و فرزندانش نیز به اسارت در آمدند. در زمان اسمعیل کودکی شیرخوار بود.

اسماعیل به همراه مادر ودو برادرش در اصطخر فارس به مدت چهار سال و نیم زندانی شدند. در این دوره سلطان یعقوب آق قویونلو مرد و بین فرزندانش رستم وبایسنقر جنگ درگرفت و رستم برای مقابله با بایسنقر، سلطان علی برادر بزرگ اسماعیل و خانواده‌اش را آزاد کرد، تا بتواند از پشتیبانی قزلباشان خانقاه اردبیل برخوردار شود. سلطان علی با شکوه فراوان وارد تبریز شد و با سپاهی از صوفیان بایسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علی به وحشت افتاد و وی را در میانه راه تبریز و اردبیل به قتل رساند. سلطان علی برادر هفت ساله‌اش اسماعیل را به یاران صمیمی و وفادارش سپرد.

اسماعیل مدتی در پنهانی در اردبیل زیست و سپس برای امنیت بیشتر به لاهیجان رفت و نزد امیر آنجا کارکیا میرزا پناه گرفت. کارکیا میرزا على، فرمانرواى محلى لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوى بود در تربیت اسماعیل خردسال اهتمام کرد. اسماعیل تا 905 ه.ق. با مراقبت‌هاى شمس الدین لاهیجى که از فضلاى آن دیار بود؛ فارسى، عربى، قرآن و مبانى و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت. «احسن التواریخ، ص 9؛ جهانگشاى خاقان، صص 64 - 67» همچنین در این مدت، زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفى لاهیجان فنون رزم آموخت.

بدین ترتیب اسماعیل از یک سو تحت تاثیر فرهنگ صوفیانه خانقاه شیخ صفی بود و از سوی دیگر احتمالا در گیلان با برخی آموزه‌های ایران باستان و تشیع امامی آشنا شده و این مجموعه این آموزه ها او را برای بدل شدن به یک حاکم مقتدر، فرمانده نظامی و پیشوای مذهبی آماده ساخته است.


از قیام تا پادشاهی

تصرف آذربایجان

اسماعیل سیزده ساله مدتی در اردبیل اقامت کرد و گروه کثیری از صوفیان قزلباش به ام پیوستند. او مانند پدرانش جنید و حیدر به قصد جنگ با مسیحیان گرجستان و در واقع برا ی انتقام گرفتن از «الوند بیک آق قویونلو» و شروان شاه اقدام به تدارک سپاه کرد.

اسماعیل برای گردآوری سپاه بیشتر به آناتولی( قراباغ و وان) رفت و در سال 906 ه.ق. همراه با هفت هزار سپاهی قزلباش به سمت شروان لشکر کشید. در جنگى که نزدیک قلعه گلستان روى داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار جنگاور مغلوب و کشته شد (جهانگشاى خاقان، صص 119 و 113). اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال به جاى آنکه وقت خود را براى محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالى شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. در نزدیک نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب کرد( 907 ق / 1502 م) و خود پیروزمندانه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه که به هر حال با آیین اکثریت اهل شهر مغایر بود، اعلام داشت .

وی در حالی که چهارده سال بیشتر نداشت به کمک مریدانی که سخت به او معتقد بودند در سال هشتصد و هشتاد ه.ش شاه ایران شد و سلسله خویش را به نام جدش صفی الدین "صفویه" نامید که درتاریخ ایران به دو دلیل اهمیت بسیار دارد: یکی این که این سلسله اولین سلسله کاملا مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب به ایران (در سال ۳۲ ه.ق) بوده است یعنی پس از هشتصد سال، دوم اینکه مذهب تشیعدر ایران توسط شاه اسماعیل مذهب رسمی اعلام شد و در واقع جانشین تسنن گشت.

اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی

شاه اسماعیل در اولین اقدام خود مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی دولت و مملکت صفوی اعلام نمود.

ایجاد وحدت ملی

پس از سقوط ایلخانان مغول و به مدت حدود دو قرن در ایران از بلخ تا دیاربکر وضعیت ملوک الطوایفی حاکم بود. «روملو» در خصوص سال 880ه.ش./907 ه.ق. مجموعه‌ای از حکام محلی را نام می برد، که مهمترین آنها عبارت بودند از: سلطان حسین بایقرا آخرین شاه تیموریان در خراسان، بدیع الزمان میرزا در بلخ، سلطان مراد در عراق عجم، حسین کیای چلاوی در سمنان، مرادبیک بایندر در یزد و شاه اسماعیل در آذربایجان.

شاه اسماعیل با برخورداری از نیروی جان بر کف غزلباش عزم نمود، که ایران را متحد سازد. ابتدا سلطان مراد حاکم عراق عجم -که پسر سلطان یعقوب آق قویونلو بود- را در نواحی مابین همدان و بیجار شکست داد و سلطان مراد به شیراز گریخت. شاه اسماعیل او را تعقیب نمود و او از ترس به بغداد گریخت و شاه اسماعیل بدون جنگ شیراز را تصرف نمود و از آنجا به قم رفت. سپس بر حسین کیای چلاوی حاکم سمنانو فیروزکوه پس از جنگی سخت غلبه کرد. و نهایتا یزد و ابرقو را که در اختیار محمدکره بود، تصرف کرد و از شهری به شهری رفت و حکام محلی را برانداخت و یا تابع خود نمود. آنگاه در سال 887 ه.ش. (914ه.ق.) عازم عراق عرب شد و بغداد و نجف را نیز فتح نمود. بدین ترتیب او در مدت هفت سال تمام ایران بزرگ به جز برخی نواحی نظیر خراسان و ارمنستان را تصرف نمود و حکومتی واحد و مستقل را در آن برقرار ساخت و به عنوان پادشاه ایران تاجگذاری نمود.

کشورداری

شیوه کشور دارى شاه اسماعیل و ترویج مذهب شیعه احتمالا مانع تجزیه ایران آشوب زده میان دو قدرت بزرگ عثمانى و ازبک شد. وى براى تعدیل سیاستهاى افراطى سران قزلباش، صوفیان و مریدان حیدرى، علماى ایرانى و نیز جبل عامل، کوفه و بحرین را به تدوین کتابهاى فقهى در زمینه شیعه جعفرى دعوت کرد . محقق کرکى که در نشر فقه و اصول مذهب جعفرى شخصیت مهمى‏محسوب مى‏شد، از جمله آنان بود. از جمله اقدامات شاه صفوى براى تجلیل از امامان شیعه ضرب سکه با نام ائمه اثنى عشرى  قرار دادن نام 12 امام معصوم به عنوان سجع مهر شاهى ؛ تعمیر و توسعه آرامگاه امامان در شهرهاى عراق و مشهد و نیز ایجاد ساختمان مقبره براى امام زاده‏ها در شهرهاى ایران  و طرح آب رسانى از فرات به نجف بود.

شاه اسماعیل کلیه وظایف ادارى و کشورى را به ایرانیانى سپرد، که در اعتقادشان به تشیع جاى شک و شبهه نبود و بسیارى از آنان پیشینه طولانى در کارهاى دیوانى داشتند. نامدارترین رجال او عبارت بودند از: امیر زکریا تبریزى، محمود خان دیلمى، قاضى شمس الدین لاهیجانى، امیر نجم رشتى، امیر نجم ثانى، میر سید شریف شیرازى و شمس الدین اصفهانى« لب التواریخ، صص 394 - 407».

شاه اسماعیل به رسوم و آیینهاى مذهبى و ملى بسیار علاقه نشان مى‏داد و به ایجاد آبادانى و بناهاى یادبود اهتمام داشت. مهمترین آثارى که از دوران وى به یادگار مانده، عبارتند از 4 بازار دور میدان قدیم اصفهان؛ مدرسه ‏هارونیه و بقعه امام زاده هارون در اصفهان. وى بناهاى یادبودى هم در اوجان فارس و شیراز و آبادانى و ساختمانهاى متعددى در خوى و تبریز بنیاد کرد.

جنگ با دشمنان خارجی

شاه اسماعیل که به سختی با مذهب تسنن دشمنی میکرد تبریز را به پایتختی برگزید و در همان سال تاجگذاری به جنگ قوم ازبک رفت (این قوم در شمال شرق ایران در ازبکستان فعلی ساکن بوده و هرگاه که فرصتی به دست می‌‌آورند به خاک ایران تجاوز میکردند). در این جنگ که در حوالی مرو رخ داد ۱۷۰۰۰ ایرانی توانستند ۲۸۰۰۰سپاهی ازبک را درهم کوفته و فرمانروای آنان به نام محمد شیبانی که قصد فرار داشت را دستگیر و مقتول سازند که شاه ایران نیز از کاسه سر او جام شراب ساخت!

اما در همین هنگام با یورش عثمانی ها مواجه شد. خلیفه عثمانی به نام سلطان سلیم که شیعیان راکافر میدانست و خود را نیز خلیفه تمامی مسلمانان جهان می‌‌خواند به قصد اشغال کامل ایران به این کشور لشکرکشی کرد. شاه اسماعیل به قصد دفع حمله عثمانیان به غرب لشکر کشید و در نبرد چالدران(۸۹۳ ه.ش) آنچنان دلیرانه جنگید که علی رغم شکست خوردن، نبرد او در زمره نبردهای بزرگ تاریخ و از افتخارات ایرانیان محسوب می‌شود. در این جنگ ۲۹۰۰۰ سرباز ایرانی که تنها از سلاحهای سرد مانند شمشیر و نیزه استفاده میکردند در برابر سپاه دویست هزار نفری عثمانی که مجهز به توپ و تفنگ بود به سختی ایستادگی کرده و کشتار زیادی از دشمن به عمل آوردند و از ایشان تنها ۲۰۰۰ نفر زنده ماندند اما حتی یک نفر اسیر هم ندادند. ترکان عثمانی در این جنگ قسمت بزرگی از آذربایجان را به اشغال خود در آورند که تا زمان شاه عباس کبیر ادامه داشت. (البته پس از شاه اسماعیل نیز آنان هرگاه که فرصتی بدست می‌‌آوردند به ایران حمله میکردند و اختلافات مرزی و مذهبی دو کشور تا زمان سقوط امپراطوری عثمانی در جنگ جهانی اول طول کشید.)

شاه اسماعیل توانست در مدتی کوتاه با تدابیر جنگی و نیز با خشونت هایی که به کار میبرد ایران را متحد کرده و در برابر هجوم دشمنان داخلی و خارجی بخصوص ازبکان و عثمانی ها که از شرق و غرب به ایران حمله میکردند به خوبی مقاومت کند.

سروده‌های شاه اسماعیل

وی مردی بسیار زیبا و خوش اندام بود، اشعار صوفیانه به ترکی آذربایجانی میگفت که تا به امروز نیز این اشعار باقیمانده است. مانند شعر زیر که وی آن را قبل از جنگ برای سلطان عثمانی فرستاد و سلطان نیز پس از خاتمه جنگ شعری به فارسی گفت و به عنوان پاسخ به شاه ایران داد. ترجمه فارسی شعر شاه اسماعیل از این قرار است:

من به مرشد خویش به چشم جوهر و ذات وجود می‌‌نگرم،

و خویشتن را در راه او قربانی میکنم،

من دیروز به دنیا آمده ام و امروز خواهم مرد،

بیا، اگر تو میخواهی بمیری، این پهنگاه مرگ است...

مرگ شاه اسماعیل

سلطان سلیمان اول که در فتح تبریز موفق شده بود که همسر محبوب شاه اسماعیل را به اسارت در آورد پس از خروج از ایران وی را گروگان گرفت و برای آزادی وی از شاه امتیازات کلانی خواست. اما اسماعیل آن خواسته‌ها را نپذیرفته و آنچنان که گفته شده از دوری همسر خویش در سن سی و پنج سالگی دق کرد و درگذشت.

شاه عباس بزرگ

شاه عباس بزرگ یا شاه عباس اولنامدارترین شهریار دوران صفوی و حتی پس از اسلام فرزند سلطان محمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی بر ایران به مدت بیش از ۴۲ سال با اقتدار آمیخته با استبداد شهریاری نمود.

زاده : ۱ رمضان ۹۷۸ هجری قمری؛ برابر با ۱۵۷۱ میلادی

زادگاه : هرات 

تاج گذاری : ۹۸۹ هجری قمری

مکان تاج گذاری : شهر هرات در ایالت خراسان (اکنون در افغانستان)

درگذشت : ۲۴ جمادی‌الاول سال ۱۰۳۸ هجری قمری؛ برابر با ۱۶۲۹ میلادی

مکان درگذشت : اشرف (بهشهر کنونی در استان مازندران)

جانشین : شاه صفی (سام میرزا پسر صفی میرزا)

کودکی شاه عباس

در کودکی به عباس میرزا معروف بود و والی هرات بود؛ شاه اسماعیل دوم صفوی که مردی خشن و نا نجیب بود؛ همانند دیگر برادر زادگان و برادران فرمان قتل او و پدرش ( سلطان محمد خدابنده ) را صادر کرده بود ولی این امر وقتی که شاه اسماعیل دوم به قتل رسید کان لم یکن باقی ماند.

تاج گذاری شاه عباس در ۱۴ سالگی

نوشتار اصلی: آغاز پادشاهی شاه عباس اول

سپس وی به یاری علیقلی خان شاملو در خراسان تاج گذاری کرد و حکومت خراسان در زمان شهریاری پدرش در دست وی بود تا آنکه مرشد قلی خان استاجلو با غلبه بر علیقلی و با مساعدت های خویش؛قزوین را فتح نمود و در آن شهر عباس میرزا در سن ۱۸ سالگی به تخت سلطنت ایران نشست و پدر او را خلع نمودند و به زندان روانه ساختند. شاه عباس همانند بسیاری از شاهان در ابتدای کار ۱۸ نفر از سران قزلباش را به بهانه خونخواهی کشت و پس از آن مرشد فلی خان را نیز به همین سرنوشت دچار ساخت.

صلح موقت با سلطان عثمانی

ترکان عثمانی که با استفاده از آشفتگی پس از شاه اسماعیل به خاک ایران دست اندازی نمودند و نواحیارزروم؛ عراق عرب؛ کردستان؛ ارمنستان؛ گرجستان؛ بخش هایی از آذربایجان و حتی لرستان را تحت سیطره خویش در آوردند؛ به مصلحت شاه عباس در آن هنگام؛ ایران شرایط آنها را پذیرفت. سپس شاه عباس صفوی با استفاده از فرصت پیش آمده اوضاع آشفته ایران را سر و سامان داد.

برادران شرلی

در سال ۱۰۰۰ هجری قمری پایتخت را به اصفهان منتقل کرد و ولایلت شرقی را نظم و آرامش داد و در سال ۱۰۰۷ هجری قمری در قزوین با آنتونی و رابرت شرلی مواجه گشت و از وجود آنان برای تجهیز و ایجاد نظم قشون ایران استفاده کرد و نیز توسط آن ها روابط ایران و ممالک اروپایی را با داشتن یک وجه مشترک و آن دشمنی با عثمانی گسترش داد. در مقابل قزلباش ها گروهی از ترکان به نام  شاهسون را به وجود آورد و با گسترش ایل آنها؛ سعی به تضعیف قزلباش ها نهاد. برادران شرلی را به کمک الله وردی خانگماشت تا توپخانه و اسلحه خانه قدرتمند بسازند.

تا آنکه در سال ۱۰۰۷ به عثمانی تاختند و تبریز و ایروان و شکی را از آنها ستاندند

اقدامات شاه عباس در جهت آبادانی ایران

اصفهان

دشمنی ایران و عثمانی به نفع اصفهان تمام شد و اصفهان باید بسیار خوش وقت بوده باشد تا شاه عباس سبب خیر در آن شهر که قرن ها مورد توجه نبود؛ شد. میدان نقش جهان، مسجد شاه، عالی قاپو، بخش هایی از عمارت چهل ستون، چهارباغ ، پل های رود زاینده رود، کانال کشی آب های کوه کوهرنگ به سمت زاینده رود از آثار نیک اوست. اگرچه نزدیک به نیم هزاره از زمان او گذشته است ولی هنوز اصفهان به بناهای فرهنگی و هنر عصر صفوی می بالد چنانچه که امروزه  پایتخت فرهنگی دنیای اسلام  گشته است.

مشهد

شاه عباس همانطور که بسیاری از جهانگردان و مورخین اظهار داشته‌اند فردی وطن پرست بود، برای همین و برای آنکه فرهنگ زیارت را در بین مردم قرار دهد، در سال ۱۰۰۹ پیاده عزم مشهد کرد و به دستور وی فقط ۹۹۹ کاروانسرا در آن سال و تعداد بسیار بیشتر در سال های پس از آن احداث گردید. وی مشهدرا به طور رسمی «شهر مقدس ایران» قرار داد تا آنکه مردم به زیارت امام هشتم شیعیان بروند و از رنج و مشقت های سفر حج و سخت گیری های حکام ولایات عثمانی دیگر خبری نباشد.

مازندران

دیگر سرزمین خوش وقت مازندران است؛ زیرا شاه عباس همیشه به اینکه از طرف مادری مازندرانی بود افتخار می ورزید؛ مادر او از اهالی ساری  و یا به روایت برخی، از اهالی اشرف  بود. بدین سان شاه عباس در سال ۱۰۳۲ شهر اشرف ( بهشهر امروزی ) را به وجود آورد و عمارت های کلاه فرنگی و بناهای زیبایعباسی را به وجود آورد و شاه که فردی گردشگر بود همیشه به آن جا برای شکار می رفت. در سال ۱۰۳۳ نیز شهر فرح آباد را احداث کرد و آن را مرکز حکومت مازندران کرد - تا پیش از آن بارفروش ( بابلامروزی ) مرکز مازندران بود - و برای آن شهر کوشش بسیار نهاد - که بدبختانه آن شهر و ساری در هجوم روس های وحشی در دوران پطر کبیر در آتش خاکستر شد و ساری باری دیگر مرکز ایالت مازندران گشت- شاه عباس از جاجرم در خراسان تا دشت مغان در اردبیل شاهراهی ایجاد کرد تا به وسیله آن مازندران به رونق سابق بازگردد. همچنین دیواری عظیم در نزدیکی بندر گز ایجاد کرد تا بوسیله آن مازندران از هجومترکمن ها در آرامش بسر برد؛ پیتر دلاواله در سفرنامه خویش از فرهنگ و تمدنی در مازندران وصف می‌کند که تا به آن زمان در هیچ کجای دنیا نظیر آن را ندیده بود.

سایر نواحی ایران

وی راه‌ها را ایمن ساخت و همچنین برای تعمیر و احداث راه‌های جدید همت گماشت؛ گرجی ها و ارامنه را که در جنگ گرجستان به اسارت گرفت اختیار داد تا آزادانه در فرح آباد زندگی کنند و همچنین در کناراصفهان زمین به آنها داد و آنها شهر جلفا را ساختند؛ بندر گمرون (گامرون) را در سال ۱۰۲۳ و جزیره هرمزرا به سال ۱۰۳۱ از تصرف هلندی ها خارج ساخت.

اقدامات فرهنگی شاه عباس

او به شعر و نقاشی و موسیقی و معماری توجه داشت؛ و به علما و هنرمندان علاقه می ورزید. ملاصدرا؛میرداماد؛ میرفندرسکی؛ شیخ بهایی و ... از فاضلان عهد وی بودند. شاه عباس مردی دیندار بود و به ویژه به علی (ع) سخت ارادت مورزید. گویند نسبت به رعایا و زیر دستان مهربان بود. فرهنگ معماری هنوز نیز متاثر از آن دوره می‌باشد.

اقدامات او در پیشبرد تجارت با دول اروپایی

شاه عباس با خردمندی رقابتی بین مملکت های اروپایی در سواحل خلیج فارس ایجاد کرد تا به وسیله آن دولت دیگر نتواند فرمانروای آنجا گردد و نیز به این وسیله بود که دست پرتغالی ها را از بندر عباس کوتاه کرد؛ نه فقط آنتونی شرلی را با حسینعلی بیک راهی اروپا کرد که هیچ نتیجه نداد و آنتونی شرلی بهفیلیپ سوم پناه برد، بلکه بعد از آن رابرت شرلی و سپس نقدعلی بیک را به نزد شاهان اروپا راهی کرد؛ همچنین او برخلاف اجداد خویش فقط با اهل تسنن دشمنی داشت ولی با مسیحیان و پیروان سایر ادیان با گرمی برخورد می کرد و آنها را در انتخاب اسلام آزاد می گذاشت و اگرچه بسیاری در زمان او اسلامآوردند دلیل بر آن نیست که با زور به این کار مبادرت می ورزید.


 آرامگاه شاه عباس اول صفوی (شاه عباس کبیر، شاه عباس بزرگ)  



شاه عباس در رمضان 978 ه.ق. / فوریه 1571 م. در هرات دیده به جهان گشود. هنگام ولادت او، پدرش محمد میرزا حکومت هرات داشت. سالهاى کودکى عباس در همین تختگاه پر آوازهخراسان گذشت. در همانجا و در همان سالهاى کودکى، مدتها حکومت اسمى خراسان به او تعلق داشت و از همان دیار هم بود که در آغاز جوانى، عازم تختگاه صفوى در قزوین شد و تخت و تاج پدر را در عهد حیات او به دست گرفت.
هنگام دست یابى به تاج و تخت صفویان هجده سال داشت و به سعى امراى قزلباش خراسان که در واقع بر پدر او شوریده بودند به تخت سلطنت نشست. هنگام جلوس او بر تخت سلطنت، اغتشاش و آشوب ناشى از سستى و بى لیاقتى پدرش سراسر ایران را فرا گرفته بود. خراسان از همان هنگام که او عازمقزوین شد، عرصه تاخت و تاز ازبک واقع شد. عبدالله خان ثانى، فرمانرواى ازبک، این تختگاه خراسان را با وجود یک مقاومت طولانى هشت ماهه در برابر محاصره او، از دست حکام قزلباش بیرون آورد. پسرش عبدالمؤمن خان، حتى مشهد را هم بر قلمرو ازبکان افزود و دامنه تاخت و تاز را تا نواحى قومس و بسطام کشاند. شروان و گرجستان و حتى لرستان هم تحت اشغال یا نظارت آنها قرار داشت. در دولتخانه قزوین هم قدرت واقعى در دست مرشد قلى خان استاجلو متمرکز بود که خود را مربى پادشاه جوان مى‏دانست و حتى گه گاه به او تحکم نیز مى‏کرد.

                                                  سنگ قبر آرامگاه شاه عباس بزرگ صفوی؛ کاشان؛ عکس از آنوبانینی
سنگ قبر آرامگاه شاه عباس بزرگ صفوی؛ کاشان

حضور سران قزلباش که در توطئه قتل برادرش حمزه میرزا دست داشتند و برخى از آنها حتى متهم به دخالت در قتل مادرش مهد علیا بودند، جو دربار را براى وى آزار دهنده مى‏کرد و قدرت و نفوذ این قاتلان را براى خود نوعى کابوس موحش مى‏یافت که بدون دفع آنها حفظ حیات و دوام سلطنت برایش غیر ممکن یا آکنده از تشویش و تزلزل بود.
با آنکه هنوز کم تجربه و جوان بود، غریزه حفظ حیات و تجربه سرنوشت پدر و برادر، این اندازه به او آموخته بود که تمام این عوامل تهدید و خطر را نمى‏توان یک باره از میان برداشت و باید با سعه صدر، یک به یک و به نوبت ، از سر راه دور کرد. بدین گونه از احتمال اتحاد آنها بر ضد خویش در امان ماند. شاه عباس با حوصله و تأنى، سران گستاخ و نافرمان قزلباش را که مادر و برادرش به تحریک یا مداخله آنها به قتل رسیده بودند، به کمک مرشد قلى خان از بین برد. خود مرشد هم که مزاحم قدرت او بود و دخالتش در جزییات امور عرصه را بر وى تنگ مى‏کرد، به تدبیر و حیله، در اولین فرصت از میان برداشت؛ بدین گونه، نیروهایى را که در داخل دربار قدرت او را تهدید یا محدود مى‏کرد، به تدریج سرکوب کرد و در آنچه به کار فرمانروایى مربوط مى‏شد به قدرت مطلقه که لازمه استبداد او در تمام امور فرمانروایى بود، دست یافت. سرکشان داخلى را هم به مجرد آن که فرصت مناسب براى سرکوبى آنها برایش حاصل شد، دفع یا آرام کرد و خود را براى مبارزه با تهاجمات خارجى که قلمرو او را از شرق و غرب اشغال یا مورد تهدید قرار داده بودند آماده یافت.
این دشمنان خارجى، هر دو اهل تسنن و هر دو مهاجم بودند و چون به شدت تعصب ضد تشیع داشتند، احتمال اتحاد آنها و درگیر شدن شاه عباس در دو جبهه، متضمن خطر و ریسک فراوان بود. پادشاه قزلباش که شروع جنگ همزمان در دو جبهه را با دشمنان خود، محرک حصول اتحاد مابین آنها مى‏یافت، ترجیح داد اول با دولت عثمانى که قواى آنها در آذربایجان به تختگاه او در قزوین نزدیکتر بود و درگیرى با آنها دشواریهاى بیشترى داشت، کنار بیاید؛ تا براى دفع ازبکان که فقدان ارتش منظم و قدرت منسجم بودند. بدین سان، جنگ با قواى ازبک را آسانتر یافت و با آسایش خاطر به آن دست زد. از این رو، حیدر میرزا، برادر زاده خود را که بعد از کشته شدن پدرش حمزه میرزا به موکب او پیوسته بود، جهت مذاکره صلح نزد سلطان عثمانى فرستاد.

                                                        سنگ قبر آرامگاه شاه عباس بزرگ صفوی؛ کاشان؛ عکس از آنوبانینی
سنگ قبر آرامگاه شاه عباس بزرگ صفوی؛ کاشان

شاه عباس ناچار در مرحله نخست پیمانی با ترکان عثمانی بست و برخی شهرهای ایران را منجمله تبریز، شماخی، تفلیس (گرجستان)، نخجوان (آذربایجان)، لرستان و فارس را به آنها واگذار نمود. سپس شروع به فرونشاندن آشوب های داخلی ایران نمود. در مرحله نخست شیراز، کرمان، خرم آباد، گیلان را فرمانبردار نمود. پس از آن راهی نبرد با ازبکان متجاوز شد. شاه عباس کبیر با شتاب راهی خراسان شد و اوزبکها را شکست داد و آنان را وادار به عقب نشینی کرد. در سال 1006 هجری در نزدیکی هرات شکستی سخت بر آنان وارد نمود و به سپس به قزوین بازگشت. در این هنگام دو برادر انگلیسی به نام های رابرت شلی و آنتونی شرلی به همراه 26 تن دیگر جهت برقراری روابط بازرگانی به ایران آمدند و چون در میان آنها کسانی بودند که از ساخت توپ و تانک آگاهی داشتند، شاه عباس از آنها برای مقابله با سپاه عثمانی بهره برد. شاه عباس سپاهی بزرگ همراه با توپخانه، سواره و پیاده نظام به همراه 60 هزار تفنگ و 500 توپ تهیه نمود و برای جنگ با عثمانی و آزاد سازی شهرهای ایران راهی این مناطق شد. در سال 1009 الله وریخان سردار گرجی ایران، بحرین را که به اشغال پرتغالی ها در آمده بود آزاد کرد و بحرین رسما دوباره بخشی از ایران شد. در سال 1011 شاه عباس وارد نبرد با عثمانی ها شد. در آغاز نبردی سخت درگرفت و مردم آذربایجان به یاری شاه عباس برخواستند و در نبرد با ترکان متجاوز عثمانی کوشیدند. نخست شهر تبریز آزاد شد، سپس ایروان در ارمنستان کنونی آزاد شد. سپس گنجه و باکو در جمهوری آذربایجان و تفلیس در گرجستان کنونی و دربند و شروان و شماخی و دیاربکر و موصل در کردستان عراق و ترکیه آزاد شدند و دوباره شهرهای ایرانی بخشی از ایران شدند. شاه عباس 100 هزار تن از سپاهیان عثمانی را به سختی شکست داد. در سال 1015 به قزوین بازگشت. در سال 1024 برای سرکوبی تهمورث خان گرجی که در نبرد بین ایران و عثمانی در حمایت از عثمانی برخواسته بود به گرجستان رفت و سپاهیان وی را شکست داد و وارد تفلیس شد. سپس محمد پاشا سردار عثمانی را که به یاری گرجی ها آمده بود را نیز شکست داد. در این نبرد 70 هزار نفر از سپاهیان گرجی-عثمانی را کشت و 130 هزار نفر دیگر را اسیر کرد. شاه عباس کبیر در سال 1034 به بغداد لشگر کشید و سپاه عثمانی را که به بغداد یورش برده بودند را شکست داد. شاه عباس بغداد عراق را بخشی از ایران می دانست. سپس جزیره قشم، هرمز و بندر عباس را که در آن هنگام گمبرون نام داشت را از اشغال پرتغالی ها آزاد نمود .
شاه عباس پادشاهی ایران دوست، دلاور، قدرتمند و باتدبیر بود. وی برای آبادی و پیشرفت کشور کوشش های بسیار نمود. اراضی اشغال شده ایران را آزاد کرد. بناها و معماری های بسیار زیبا که شهرت جهانی دارد را در اصفهان و قزوین و دیگر شهرها باقی گذاشت. بازرگانی و صنعت را در ایران گسترش داد. در سال 1000 پایتخت خود را از قزوین به اصفهان برد و در آبادانی اصفهان کوشش بسیاری نمود. از جمله بناهای وی می توان: مسجد شاه، مسجد شیخ لطف الله، سی و سه پل، خیابان چهار باغ، تکمیل ساختمان عالی قاپوو... را نام برد. ساختمان چهل ستون نیز در سال های آخر پادشاهی وی آغاز شد. متاسفانه وی در گسترش مذهب و شیعه گری افراط نمود. پایه گذاری حکومت شیعه در ایران را به وی نسبت می دهند. در سال 1038 پس از 42 سال پادشاهی قدرتمند در سن 59 سالگی در مازندران چشم از جهان فروبست و پیکر وی را در کاشان به خاک سپردند.
آرامگاه شاه عباس بزرگ در میان صفه واقع در جنوب غربی بقعه حبیب بن موسی قرار گرفته و سنگ قبر آن نیز از سنگ بزرگ چخماق سیاه رنگ بسیار زیبا و خوش تراشی تشکیل گردیده است.
منابع:
anobanini
ariarman (dot) com
daneshnameh (dot) roshd (dot) ir
fa (dot) wikipedia (dot) org



ارسالی 21 September 2014 - 07:24 AM

*
پست محبوب

007~0.jpg

 

شاه عباس بزرگ به هنگام جلوس 17 سال سن بیشتر نداشت . بنابراین امور مملکت داری او به دست مرشدقلی خان استاجلو افتاد . آغاز حکومت شاه عباس با آشفتگی شدید جامعه ی ایران به خاطر دخالت های مکرر سران قزلباش در امورات جامعه و تهدیدهای عثمانی ها از سوی غرب و ازبکان از سوی شرق مواجه گشت . از خوش سعادتی شاه جوان علیقلی خان رئیس ایل شاملو که از روسای فوق العاده با نفوذ قزلباش به حساب می آمد ، در جنگ با ازبکان کشته شد . اندکی بعد مرشد قلی خان استاجلو نیزدر نبرد اردوگاه شاهرود به قتل رسید . بین طریق شاه از وجود چند تن از دشمنان به ظاهر حامی ولی خطرناک خود رهایی یافت . بنابراین با خاطری آسوده تر در پی چاره و تمهیدات برای مقابله با دشمنان خارجی این مرز و بوم بر آمد . نخست در غرب باعثمانی ها طی پیمان معروف (( عهدنامه ی اول صلح استامبول / 999 هـ . ق )) صلح نمود تا در جانب شرق بتواند با آسودگی خاطر و فراغ بال با ازبکان درگیر جنگ شود . در پی این صلح حیدر میرزا ( پسر حمزه میرزا ) را نزد سلطان مراد خان دومفرستاد و شهر های شماخی ، نخجوان ، قارص ، تفلیس ، تبریز و قسمتی از لرستان را نیز به عثمانی ها واگذار کرد .

 

Portraits_du_schah_de_Perse_Abbas_Ier_28

نگاره ی شاه عباس بزرگ

 

جنگ با ازبکان و لشکرکشی به ماوراءالنهر

 

در چند سال اوایل حکومت شاه عباس به دلیل عدم ثبات در جامعه که خود ناشی از اختلافات شدید درباریان و نا بسامانی در ارتش ایران بود ، ازبکان  به فرماندهی عبدالمومن خان در شمال شرقی ایران به ویژه خراسان به تاخت و تاز پرداختند و پس از درهم کوبیدن نیرو های مسلح مرو و هرات تا نیشابور و سبزوار هم پیش آمدند . آنها پس از ویران کردن برج و باروی این دو شهر ، تمام مناطق را قتل و غارت نمودند و توانستند به تدریج تا سال 1002 هـ خود را به مشهد نیز برسانند . شاه عباس طی نامه ای از آنان خواست دست از کشتار و غارت بردارند و به سرزمین خود بازگردند . حتی برای جلوگیری از جنگ و خونریزی پیشنهاد نبرد تن به تن با رهبر آنها را داد . اما آنها به این پیشنهادات توجه ننمودند و همچنان به تاراج مناطق مختلف و سرکوب مقاومت مردم دست یازیدند . از جمله پس از کشتار مردم نیشابور ، اهالی اسفراین را که در برابر آنها پایداری کرده و 4000 نفر از ازبکان را کشته بودند ، قتل عام کردند . خوشبختانه در این گیر و دار ناگهان عبدالله خان ازبک در محل خود درگذشت و پسرش عبدالمومن نیز در یک توطئه به قتل رسید . بدین وسیله مزاحمت و شر ازبکان موقتا منتفی گردید و اوضاع در خراسان رو به آرامش نهاد . اما در نبرد های کوچک و متفرق با آنهایی که هنوز با حملات خود چشم امید به غنائم موجود در سرحدات شمال شرقی ایران دوخته بودند ، ادامه یافت .

 

shh_60bs_bzrg.jpg

نگاره ای دیگر از شاه عباس بزرگ سوار بر اسب

 

سرانجام در فضایی آکنده از ترس و وحشت ، ارتش ایران در نواحی هرات دست به عملیات سنگینی علیه ازبکان زد و شکست سختی را بر آنان وارد کرد . بسیاری از جنگاوران ازبکقتل عام شدند و بقیه نیز در صحراهای مختلف متواری و متفرق شدند . سر بسیاری از مقتولین این جنگ را به پایتخت ( قزوین ) آوردند . ابل پن سون مباشر آنتونی شرلی در زمان ورود شاه عباس به پایتخت ، پس از این پیروزی حضور داشته و چنین می نویسد : (( قزوین را چراغانی کرده و 100.000 چراغ در شب شهر را مثل روز کرده بود . در میان جشن و شادی 20.000 نظامی ازبک را بر فراز نیزه بر افراشته بودند )) . در مورد سر مقتولین ، همسفر وی جورج منارینگ این تعداد سر بر نیزه را اغراق دانسته و شمار صحیح آنرا 1700 سر قید کرده است .

سرکوب ازبکان تا سال 1006 هـ چندین بار بتناوب انجام گرفت . سپس برای ایجاد مانع در برابر آنان و ترکمانان مرکز آسیا ، چندین هزار خانوار کرد را از آذربایجان غربی و کردستان به خراسان کوچاندند . اما پس از چند صباحی مشخص گردید آرامش بر مرز های شمال شرقی ایران و نواحی ماوراءالنهر به این سادگی حکم فرمان نخواهد گشت و احتیاج به یک لشکرکشی بزرگ دارد . برنابراین مقدمات یک سفر جنگی طولانی چیده شد . در این باره میرخواند و اسکندر بیگ ترکمان ( مورخ و منشی عصر شاه عباس ) شرح کاملی را ارائه داده اند که ما در اینجا به اختصار بدانها اشاره می کنیم : (( .... شاه به قورچیان امر نمود سرداران ، امرا و لشکریان ولایات مختلف را احضار نمایند . برای این سفر 300 عراده ( ارابه ) توپ ، ضرب زن ، یراق و 1200تفنگچی خراسان و عراق هم آماده گردیدند . از مشهد علیقلی خان و قرچقای بیگ غلام خاصه را در راس لشکریان مامور نمودند به ولایت میمنه و جیجکتو مه محل ییلاق ازبکان است بتازند و دشمن را برانند ... آنها در آن نواحی با ازبکان نبرد کردندو چندین هزار اسیر گرفته و به هرات نزد شاه آوردند ... شاه از آنجا به بادغیس رفت و دو ماه در آنجا به جمع کردن لشکریان پرداخت و تمام سپاهیان ولایات نیز از راه رسیدند ... آنگاه به سوی جیجکتو به حرکت در آمدند . سرداری توپخانه ، توپچیان و تفنگچیان به قرچقای بیگ سپرده شد و فوجی از غلامان خاصه را نیز همراه او نمودند . چرخچی گری سپاه به حسین خان شاملو ( حاکم هرات ) و چند تن از امرا و سرداران خراسان مثل بکتش خان ( حاکم مرو ) ، محراب خان ( حاکم خواف و باخزر ) ، اسماعیل خان آلپلو ( حاکم فراه ) و نجفقلی خان شاملو ( حاکم قائن ) واگذارده شد . سپس امر گردید امرای چرخچی از سواره ، پیاده و تفنگچی که 12.000 نفر بودند ، نیم فرسخ جلو تر از اردوی ( نظامی ) شاه به حرکت در آیند و هر روز یکی از امرای چرخچی به نوبت به قراولی و کشیک بپردازند ... پس از سپاه چرخچیان ، توپچیان و عراده چیان قرار گرفتند که مابین هر دو عراده 10 تفنگچی قرار گرفت که جمیعا 3000 تفنگچی می شدند . در پس این گروه پیاده ها و سپس تفنگچیانی که 10.000 نفر شمارش آنها بود ، آنگاه بعضی از امرای قزلباش مثل مهدیقلی خان ایشک آقاسی باشی شاملو و غیره به کمک تفنگچیان و خدمت توپخانه معین گردیدند )). بعد از رسته های توپخانه و تیپ های تفنگچی موکب شاه و محافظانش قرار داشتند که سرداران بزرگ نظامی همچون الله وردی خان ، قورچی باشی ، علیقلی خان شاملو ، ندرخان مهردار ، گنجعلی خان ( حاکم کرمان ) و سایرین با قورچیان و غلامان خاصه و ملازمان دربار در سمت چپ و راست موکب همایونی نظام یافته بودند .

 

800px-Shah-abbas-safavid-sword.jpg

شمشیر متعلق به شاه عباس بزرگ

 

کل ارتش ایران در این سفر شامل 40.000 سواره ، 10.000 تفنگچی و حدود 20.000 نفر نوکر و قلغچی ، خدمتکار ، ساربان و مردم اردو و بازار و بیکاره بودند که خود را داوطلبانه از ولایات مختلف به این اردو رسانده بودند . (( در زمان حرکت اردو ، از گرد و غبار جنگجویان و چهارپایان دو کس که با هم می رفتند یکدیگر را نمی دیدند بدین خاطر دوازده عدد کرنای از عقب دسته های مجاور شاه دائما می نواختند تا قورچیان و غلامان خاصه با صدای آنها جایگاه خویش را در حین حرکت از دست ندهند ... تعدادی از امرا و سرداران به نوبت مواظب عقبه ی سپاه بودند . چون حرکت شبانه خطرناک بود ، به علت گرمی هوا شتران در روز بیشتر از دو فرسنگ راه نمی پیمودند ... در این بین قراولان و طلاییه ی سپاه چند تن از خبر چینان ازبک را دستگیر کردند و پس از پرس و جو مشخص شد که باقی خان با 20.000 سپاه اوزبکیه آماده ی جنگ گردیده است . پس لشکریان ایران به سوی قلعه اندخود رفتند که "مومن بی"حاکم دست نشانده ی ازبک در آنجا حصار و برج و باروی مستحکم استوار نموده بود )). فتح این قلعه موجب تقویت پشت جبهه میشد ، زیرا سر راه مسیر اعزام نیرو و آذوقه و علوفه رسانی از خراسان واقع گردیده بود . در اسرع وقت محیط حصار قلعه بین سرداران و سربازان تحت فرماندهی شان تقسیم و منطقه بندی شد . نخست آب خندق را خالی کردند و پس از عبور از آن ، در زیر حصار قلعه شروع به نقب زدن نمودند . همان شب سورنها کشیدند و 300 توپ و ضربزن به همراه 10.000 ناگهان به شلیک پرداختند و چنان فضای رعب انگیز و دهشت آوری به وجود آوردند که اهالی در حال نظار بر روی برج و بارو ، ناگهان به داخل قلعه گریختند و همگی یک صدا به شیون و ضجه پرداختند . سپس یکی از بزرگان به همراه دو تن از مریدان او اعلام صلح و تسلیم نمودند . با فتح این قلعه ، شاه عباس محمد قلی بیگ ایشک آقاسی را به همراه 150 سواره تفنگچی به حکومت و دژداری آنجا گماشت و مومن بی و بسیاری از اهالی را فردای آن روز روانه ی کنار آب کردند . آنگاه از همین مکان برای باقی خان پیام فرستادند که ممالک بلخ و توابع را به بازماندگان عبدالله واگذارد و خود به همان ممالک ترکستان قناعت نماید . اما وی توجهی به این پیام نکرد و چند روز بعد از محل (( خواجه دکه )) خبر رسید که باقی خان در معیت 20.000 جنگجو از جیحون گذشته به سوی بلخ می رود ، (( ... ناگاه نقاره های پادشاهی بنواختند قراول ، چرخچی ، قول ، ساق ، سول ، بوکرکچی ، لشکرطرح ، تیپ عراده ، تفنگچی و سایر اسباب محاربه به نظم در آورند )) و به سوی بلخ حرکت نمودند . در این سفر از افرادی به نام (( بلد )) که به راههای آن منطقه آشنا بودند ، بهره بردند تا اسیر بیابان های بی آب و علف نشوند . با این وجود در همان اوایل راه ملازمان نزدیک شاه به ویژه ریش سفیدان ازبک که نزدیک شاه عباس بودند از او خواستند این سپاه بزرگ را در بیابان ها اسیر خطرات مهلک نکند یا حداقل به آهستگی به پیشروی بپردازند تا شاید سپاهیان ازبک که بعد از مرگ عبدالله خان به باقی خان پیوسته بودند ، متوجه گردند که ارتش ایران قصد تصرف این مناطق را ندارد و خود به تدریج پراکنده شوند .

این تقاضا و پیشنهاد پذیرفته شد و بلادرنگ نامه های فراوان به سرکردگان و فرماندهان ازبک نوشتند و این موضوع را که لشکریان ایران قصد کشور گشایی ندارند و فقط برای سرکوب باقی خان آمده اند ، به آنان گوشزد نمودند .

 

ShahAbbasPortraitFromItalianPainter.jpg

نگاره ای دیگر از شاه عباس بزرگ به قلم نقاش ایتالیایی

 

از قضا در همین گیر و دار به دلیل گرمای شدید ، مرض اسهال ( با پوزش فراوان !!! ) بین یک سوم از سربازان قزلباش شیوع پیدا کردن و یک سوم نیز به پرستاری و مراقبت از آنها مشغول گشتند و کار جنگ و خطر دشمن برای مدتی به فراموشی سپرده شد . ولی پس از حصول بهبودی نسبی لشکریان بیمار ، توانستند 20 روزه خود را به پای حصار بلخ برسانند و به مدت یک ماه دو سپاه بدون هیچ عملیاتی فقط به حرکات ایذایی و کر و فر بپردازند . در این مدت چرخچیان ارتش ایران روزها از پشت سپله حراست میکردند و شبها نیز به فاصله ی نیم فرسنگ دور لشکریان به قراولی می پرداختند تا آنها را از گزند شبیخون دشمن در امان نگه دارند . نفرات دشمن نیز در این مدت فقط در پی حملات مداوم به اردوگاه و بار و بنه ارتش ایران بودند تا با غارت آن ، جنگاوران و چهارپایان را با کمبود غذا و علوفه مواجه نمایند . ولی این مدت چندان دوام نیاورد و بزودی در طی یک جنگ خونین که بین طلایه داران و چرخچیان دو سپاه اتفاق افتاد ، جنگاوران باقی خان به شدت شکست خوردند . گروهی از آنها کشته شدند و سر های بریده شان را به اردوگاه نظامی نزد شاه عباس آوردند . سپس به دستور شاه و امرای بزرگ سپاه ، بسیاری از سربازان قزلباش را که به خاطر اسهال شدید و طولانی آخرین نفس ها را میکشیدند ، دفن کردند تا بدن های رنجور و بی رمق آنها به دست خصم نیفتد . آنگاه از همان راهی که آمده بودند به سوی اندخود عقب نشستند و در طول راه برای جبران کمبود غذا و علوفه چهارپایان به غارت مناطق مختلف دست یازیدند .

 

Shah_Abbas_Statue.jpg

مجسمه ی شاه عباس بزرگ در اصفهان که تا سال 1358 برقرار بود

 

قابل ذکر است که از جنگ های متعدد شاه عباس با ازبکان ، تابلوی نقاشی زیبایی در تالار چهلستون اصفهان ( موزه ی سپاهان ) به یادگار باقی مانده است . در این تالار 6 مجلس نقاشی وجود دارد که یکی مربوط به این جنگ هاست و در یکی دیگر از آنها نقش نبرد شاه اسماعیل اول با ارتش عثمانی ( چالدران ) به تصویر درآمده است .

 


سه شنبه 30 دی 1393ده گؤنده ریلیب
+0 به یه ن
bo kişvar ƏRAQ- ƏFQANESTAN- PAKİSTAN- TÜRKƏMƏNSTAN- TÜRKYA- AZƏRBAİCAN-ƏRMANİSTAN  dan qonşodoş

iran atomi nyrosona bir büyok qodrat hasaba gəlir
شنبه 27 دی 1393ده گؤنده ریلیب
بؤلوم | خوش گلمیشیز       یازار :  هادی محمودی
+0 به یه ن
آذربایجان ،تورکیه ؟
ایکئه مسلمان اولکه 
شیعه و اهل سنت
حیدر علی اوف،آتاتورک
آذری ،تورکی
و.....
حیدر علی اوف او که آذربایجان جاماعتین بیوک قیام رهبرلرین دان ایدی ،ایلر تلاش ائلدی تا آذربایجان اون استقلا لون شوروی دان اله گدیی .
علی اوف آذربایجان مدنیت ین بیر یره چاتیردی که هر آذربایجان نو اونا افتخار ائلر.
....
مصطفی کمال پاشا او جنگ جهانی نین اول دورسینه انگلیس دربارون حمایتینن امپراتوری عثمانی نی بین نن آپاردی و جمهوری ترکیه نیه تشکیل وردی او که هم زمان ایدی رضا شاه حکومت اینن ایران دا اونا خاطر بیر بیوک تاثیر در صقوط پهلوی رژیمی ایران دا واریدی اونا جک که رضا شاه آتاتورک دان تقلید ائلیب دین و سیاست ای عوض ائلمک جهت ایندا چوخ ایشلر گوردو .آتاتورک انگلیس حمایت اینن اسلام عرفان اون عثمانی دان آیری ائلمک ایستدی.
شنبه 27 دی 1393ده گؤنده ریلیب
+0 به یه ن
آذربایجان جماعتِ : بیز هاموموز ایرانی یوک بیزیم قدیم شهرلر دی که اینی بیوک اوکلَر اولوب آذربایجان جمهوری سی،ارمنی لر (ارمنستان) ،گرجستان،نخجوان،ترکمان لر (ترکمنستان)، افغان لار (افغانستان) تاجیک لر (تاجیکستان) پاکیستان لولار (پاکستان) عرب لر (بحرین و سلیمانیه) آرارات (ترکیه)....اوز کشوریمیزی قدرینی بیلک بیز بئو کشورین هر الیکچه شهید ورمیشیک اولارون قدرینی بیلک و امام و رهبری نین سوزونه غولاق آساک