سه شنبه 30 دی 1393ده گؤنده ریلیب
بؤلوم | ایرانون تورک شاه لارو       یازار :  هادی محمودی
+0 به یه ن
صفویان

بنیان گذار سلسله ی صفویه شاه اسماعیل است که نصب او به شیخ صفی الدین اردبیلی (650 - 735 هـ) رئیس صوفیان طریقت صفوی میرسید.به همین دلیل این سلسله را صفویه نامیدند.شیخ صفی الدین داماد و یکی از صوفیان مرید شیخ تاج الدین زاهد گیلانی محسوب می شد که در اردیبل بر مسند ارشاد نشسته بود.تصوف و صوفی گری که سابقه ی طولانی در ایران داشت ، از زمان مغول بر بستر اوضاع سیاسی و اقتصادی نا به سامان جامعه ی ایران رشد و اعتلای بیشتر یافت.زیرا هجوم مغول نا انمنی ، گسترش فقر ، آشفتگیها و بیم و هراس را بر زندگی مردم تحمیل نموده بود ، بنابراین گرایش و کشش به صوفی گری آرام بخش آلام و رنجهای بخشی از مردم می توانست باشد.
شیخ صفی الدین در چنین شرایطی توانست در آذربایجان و آسیای صغیر پیروان زیادی پیدا کند که توسط نمایندگان او به نام ((خلیفه)) هدایت و رهبری می شدند.پس از وی به ترتیب پسرش شیخ صدرالدین (704 - 794 هـ) ، خواجه علی ، شیخ ابراهیم و سپس شیخ جنید جانشینانش شدند.از بین این عده شیخ صفی و پسرش شیخ صدرالدین ، سنی شافعی مذهب بودند و بقیه از زمان خواجه علی گرایش به شیعه پیدا کردند.
در بین خاندان صفوی به تدریج گرایش و استحاله از جنبه های معنوی به جنبه های دنیوی نیز پدید آمد.آن چنان که برای کسب قدرت سیاسی خیزی بلند برداشتند.آنها دست به شمشیر و تیر و کمان بردند سپس در زمان شیخ جنید ، نامبرده به دیاربکر نزد اوزن حسن آق قویونلو رفت ، دست ارادت به او داد و خواهر خود خدیجه بیگم را به عقد وی درآورد.ام سر انجام در جنگ با شروانشاه به سال 560 کشته شد.مریدان جنید رزمندگان شجاعی بودند که به نوشته ی انجل لواین ((جنگجویان عریان)) تحت تاثیر روحانی - صوفیانه وی در زمان نبرد فریاد ((یا شیخ)) سر می دادند و مرگ را پذیرا می گشتند.
پس از جنید ، پسرش شیخ حیدر دخترعمه اش ((مارتا)) یعنی فرزند اوزن حسن را که معروف به علم شاه بیگم بود به زنی گرفت.مادر مارتا،دسپینا خاتون دختر کالویوس آخرین امپراتور مسیحی طرابوزان بود.شیح حیدر به مریدانش امر کرد که به جای کلاه ترکی ، تاج 12 ترک از سقرلاط سرخ بر سر بگذارند و به همین دلیل به آنها قزلباش ( سرخ سر ) می گفتند.حیدر نیز در مصاف با شروانشاه که از طرف یعقوب ترکمان حمایت می شد به سال 893هـ کشته شد.از وی یه پسر به نام های علی ، ابراهیم و اسماعیل باقی ماندند که هر سه توسط یعقوب(پسر عمه شان) در قلعه استخر فارس زندانی شده بودند.

شاه اسماعیل ( 907-930 هـ / 1501 - 1523 م )


تصویر


وی به مدت 6 سال نزد سادات قوامی گیلان به سر برده بود.عاقبت در سال 905 به سن 13 سالگی به همراه مریدان خود به سوی اردبیل آمد.در راه بسیاری دیگر از مریدان به او پیوستند و جمعیت آنها به 1500 نفر رسید.چون حاکم ترکمان اردبیل از ورود آنها به شهر جلوگیری نمود ، مجبور شدند به ارزنجان بروند. در این مکان قریب به 1000 تن از طوایف ترک صوفی آسیای صغیر نیز به آنان پیوستند طوریکه پس از تجهیز ، شرایط مطلوبی را برای رزم با حریفان خود پیدا کردند. بدین ترتیب هسته ی اول سپاه اسماعیل که همان اولین صوفیان مریدش بودند ، شکل گرفت.
اوایل حاکمیت اسماعیل در جنگ با شروانشاهان ، اواسط حکومتش نبرد با ازبکان و اواخر آن نیز در ستیز با عثمانی ها گذشت.شروانشاه دشمن اولیه و اصلی او به شمار می رفت ، چرا که پدر و پدربزرگش را در جنگ با شروانشاه از دست داده بود.بنابراین در اولین اقدامات جنگی خود بدان سو روانه شد (906هـ).آنجللو سفیر ونیزیان که خود همراه این سپاه و شاهد وقایع بوده می نویسد : ((پس از 4 روز به دربند رسیدیم . همه ی مردم گریخته اند ، تنها دژ آن پایداری نمود.همه ی برج های دژ را تازه برافراشته اند و برفراز آن مردان جنگی با نیزه ، فلاخن و تیر و کمان جای گرفته اند.این دژ دو در دارد که دور آنها را با سنگ ها چیزی مانند سنگ چخماق دیوار کشیده اند......شهر دربند را که دمیر قاپو ( در آهنین ) می خوانند توسط اسماعیل 20 روز شهر بندان (محاصره شدید) کردند. سه نقب زدند که نتیجه ای نداشت ، عاقبت لشکریان او زیر یکی از برج ها را کندند و جای گود شده را با هیزم پر نموده و آتش زدند. دودی عظیم به هوا خواست و چون دژ بند (نگهبان قلعه - رئیس فرمانده قلعه ) آن را دید نیمه شب کس نزد شاه اسماعیل فرستاد و بر جان و مال دژنشینان زنها خواست تا دژ را تسلیم کند.اسماعیل نیز خرسند شد و بامداد روز دیگر آنجا را تصرف کرد و در آن ساز و برگ ، توشه و جنگ افزار فراوان یافت و من خود دیدم که جوشنهای بسیار به حضور شاه اسماعیل آوردند.)) بدین ترتیب با پیروزی های اولیه و غنائم به دست آمده ف کار تجهیز و بسیج قوا را برای او سهل نمود.این پیروزی ها به علاوه رهبری کاریزماتیک (روحانی) او ، بر قدرت فرماندهی اش افزود و عامل تهییج مناسبی برای جنگاورانش در میادین نبرد گردید.در این باب انجللو که شاهد تعدادی از این نبرد ها بود چنین نگاشته است : (( شاه اسماعیل را سپاهیان می پرستند و بسیاری از آنها بی جوشن و زره می جنگند و از مردن راضی هستند. آنها با سینه های برهنه به میدان جنگ می روند و فریاد می زنند شیخ، شیخ .....سربازانش معتقدند که او نخواهد مرد.آنها کلاه سرخ نوک تیز 12 چین بر سر می نهند و ریش و سبیلشان را نمی زنند.....عده ای از آنها زره ای دارند از صفحات زر اندود که از بهترین پولاد شیراز ساخته شده.برگستوان اسبهایشان از مس و مثل برگستوان مردم سوریه قطعه قطعه است.بسیاری از سپاهیان سواره او کلاه خود های فلزی سنگین دارند و بر اسب می نشینند.....آنها از منجنیق ، خنجر ، نیزه ، سپر ، تیروکمان ، گرز و شمشیر استفاده می کنند)).یکسال پس از پیروزی در دربند ، در نبرد دیگری به همراه 7000 جنگاور خود ، سپاه 27000 نفره شروانشاه را درهم کوبید و دستور داد تا سر های سربازان دشمن را جمع کنند و بر روی هم بچینند.

فتح باکو و جنگ با سپاه الوند میرزا ترکمان

شاه اسماعیل برای فتح باکو نیروی زبده ای را جمع آوری کرد و در اسرع وقت آنها را به پای حصار شهر رساند. در اولین اقدام دستور داد چند ناحیه از خندق دور حصار شهر را برای عبور لشکریان پر کنند.ولی هنوز این کار عملی نشده بود که اهالی شهر خود را تسلیم کردند و دروازه ها را گشودند. اشراف ، کلانتران شمشیر به دست و کفن در گردن به در گاه او امدند و مراتب اطاعت خود را اعلام نمودند.اسماعیل عذرشان را پذیرفت و فردای ان روز دستور داد سردار بزرگش خادم بیگ به همراه عده ای جنگاور ، تمام خزاین ، طلا و نقره باکو را به لشگرگاه و جلوی خرگاهش منتقل کنند و بر روی هم انباشته نمایند.آنگاه امر کرد که حتی خمس غنائم که حق او بود به همراه 4 بخش دیگر بین مریدان ( سربازان ) به تساوی تقسیم کنند.این اقدام وی مخصوصا مسئله تقسیم مساوی غنائم ف رابطه ی بین مرید و مراد و یا سرباز و فرمانده را به شدت تقویت کرد و تاثیر مثبتی نیز بر جنگاورانش گذاشت.پس از این فتح و گشودن قلاع اطراف باکو ، اندکی بعد تصمیم به فتح شیراز گرفت اما هنوز مدت کوتاهی از فکر باکو فارغ نشده بود که الوند میرزا با 30.000 سوار روانه شروان شد و سردار خود عثمان سلطان ترکمان را به همراه 10.000 سوار از گنجه به جنگ سرداران شاه اسماعیل یعنی قرابیری قاجار و حلواچی اوغلی که 5000 هزار سوار در اختیار داشتند ، فرستاد و جنگی ((سردار به سردار)) در گرفت که در طی ان قرابیری کشته شد و 5000 سوار الوند میرزا ترکمان هلاک گردیدند.این نبرد نتیجه رضایت بخشی برای هیچ یک از دو طرف نداشت ، بنابراین الوند میرزا تصمیم گرفت شخصا با شاه اسماعیل رو به رو گردد.اسماعیل نیز اماده نبرد شد.دو سپاه پس از آنکه برابر یکدیگر قرار گرفتند به آرایش نیرو پرداختند.جنگی سخت در گرفت ، شاه اسماعیل حلواچی اغلو را چرخچی نمود.ستیزی خونین از بامداد تا شامگاه ادامه یافت و سرانجام 18000 سپاه الوند میرزا ( به قول تاریخ جهان آرا 2000 و لب التواریخ 8000 نفر ) کشته شدند و آنچانکه میدان نبرد را خون فرا گرفت.اسماعیل که خود شخصا شمشیر میزد ، شجاعانه توانست تا پای علم دشمن پیش بتازد و پای علمدار سپاه دشمن را قطع نماید.با فرار الوند میرزا و بقیه سپاه او ، لشگرگاهش به غارت رفت و سرها ی کشتگانشان نیز به روی هم انباشته گردید.بلادرنگ در میدان جنگ به دستور شاه اسماعیل خرگاه افراشتند و به تمام سرداران و فرماندهان شمشیر ، خلعت طلا و نقره بخشیدند.
پس از این پیروزی اسماعیل وضع خود را تثبیت شده یافت.بنابراین در تبریز بر تخت شاهی نشست ، خطبه به نامش خواندند و سکه ها ضرب نمودند.اما هنوز اندک زمانی از این وقایع نگذشته بود که خبر رسید ترکمانان بار دیگر تجهیز شده و قصد جنگ دارند.این بار سلطان مراد برادر الوند میرزا در راس یک سپاه 30.000 که 10.000 نفر انان ترکمان و 20.000 نفر بقیه را عثمانی در اختیارش نهاده بود، به سوی شاه اسماعیل آمد و اعلان جنگ داد.در نبرد سخت دیگری که به وقوع پیوست ، شاه اسماعیل یگان توپخانه را در نیز درجلو صف لشکریان به کار گرفت. با آغاز حمله ((یکباره 25 گلوله شلیک کردند که 7000 ترکمن و عثمانی را بکشتند....شاه نیز خود را در میدان به الوند میرزا رسانید و با شمشیر چنان ضربتی بر او کوفت که از فرق سر تا زین شکاف بگرفت)).در این جنگ عثمان پاشا فرمانده بزرگ عثمانی ها نیز به دست ابراهیم و زال پاشا به دست حلواچی اوغلی به دیار نیستی فرستاده شدند.از لشکریان 30.000 نفری آنها همقریب به 17.000 نفر به هلاکت رسیدند که ((در کمر هر یک 20 تومان طلا بود و به دست سپاه قزلباش بیفتاد)).همان شب به امر شاه اسماعیل ، سلطان ابراهیم ( برادر شاه اسماعیل ) از یکسو و حلواچی اوغلی از سوی دیگر لشگرگاه را به همراه تعدادی سرباز قراول و نگهبان تا صبح پاس داشتند تا دشمن منهزم شده اقدام به عملیات شبیخون و ناگهانی ننماید.اما خیلی زود بار دیگر ترکمانان و عثمانی ها توانستند اینبار 120.000 نفر را بسیج و آماده جنگی جدید کنند.در مقابل این انبوهی سپاه،قزلباش ها تنها 12000 نفر را صف آرایی کردند.عثمانی ها لشکریان خود را به 7 صف آرایش دادند که وزیر اعظم در صف پنجم ، مصطفی پاشا وینگچری آقاسی در صف دوم ، سلطان مراد میرزا در صف چهارم و توپخانه در دو طرف میدان استقرار یافتند. با ورود چرخچیان دو طرف به میدان جنگ شدیدی آغاز شد.شاه اسماعیل خود به همراه 2000 جنگجوی زبده از جان گذشته بر صف دشمنان تاخت و پس از عبور از چهار صف به دنبال سلطان مراد که از پای علم گریخته بود شتافت.ولی چون اورا نیافت وزیر اعظم عثمانی ها را به (( شمشیر حیدری ذوالفقارنژاد)) خود به دو نیم کرد و سرش را به فتراک بست و جنگ کنان به عقب بازگشت.در این گیرو دار ناگهان دشمنان پای به فرار نهادند و تا 4 فرسخ تحت تعقیب قرار گرفتند.در این جدال نیز 40000 هزار سپاه عثمانی و ترکمان کشته شدند ، بار دیگر لشگر گاه آنان تاراج شد و غنائم بدست آمده بین جنگاوران قزلباش تقسیم گردید.آنگاه در پی ترکمانان به سوی اصفهان روانه شد.با آمدن این سپاه ((مردم و سادات شهر دروازه ها را به سوی آنها گشودند و به پای بوس شاه بیامدند....سپس به سوی قلعه ی تبرک که 5000 ترکمان به همراه سلطان مراد در آنجا ببودند، برفتند و سیبه ها را به سوی قلعه بردند)). آنها توانستند در تاریکی یکی از شب هابا سوراخ کردن دیوار قلعه ، ناگهان تکبیر گویان به درون قلعه بریزند و 3000 ترکمان را قتل عام نمایند.از این تاریخ به بعد ترکمانان در یافتند که آب رفته را نخواهند توانست به جوی بازگردانند.زیرا حکومت اسماعیل ثبات لازمرا به دست اورده بود و عثمانی ها بیش از این حاضر نبودند از یک نیروی میرنده در مقابل یک نیروی بالنده،جدید و پر توان،حمایت کنند. بنابراین بعضی از طوایف انها از جمله 7 طایفه : شاملو ، تکلو ، ذوالقدر ، افشار ، روملو ، استاجلو و قاجار دست بیعت به شاه اسماعیل دادند ، بسیاری از آنها کلاخ 12 ترک بر سر نهادند و قزلباش نام گرفتند.به همین دلیل مینور سکی صفویه را جانشینان بلافصل سلاطین ترکمان آق قویونلو می داند.شاه اسماعیل به خاطر قدردانی و در حقیقت آرام و مطیع نمودن آنان پاداش فراوان از جمله به رؤساشان عطا کرد که زمین های فراوان قسمتی از انها را تشکیل می دادند.
اما بخشی دیگر از ترکمانان به سرکشی و مقاومت ادامه دادند.آنچنانکه سال بعد (908 هـ) شاه اسماعیل مجبور شد برای چندمین بار30000 نفر را تجهیز کند و به جنگ با آنان بپردازد.این ((زره داران کینه کوش و بهادران جوشن پوش با سپر های رنگارنگ ، خنجر ، شمشیر ، گرز و ششپر.......لشکریان 70.000 نفره مراد بن یعقوب را درهم کوفتند و سنگر های آنها ا که از عراده ها توپ ، ضرب زن ، تخته و چپر بود از جا کندند و زنجیر های عراده های توپ را با تبرزین پاره چاره نمودند)).مراد بیگ نیز به شیراز گریخت.اما شاه اسماعیل هم راضی نبود وی را رها کند ، بنابراین در ربیع الاول سال بعد به شیراز لشکر کشید و پس از سرکوب آخرین مقاومت آنان ، دولت آق قویونلو ها را برای همیشه به حافظه تاریخ سپرد.
این لشکر کشی دستاورد دیگری نیز داشت.از جمله سرداران ، امرا ، اعیان و اشراف نواحی و ولایات مختلف مثل کرمان ، یزد ، اصفهان ، کرمانشاه ، فارس و کردستان مراتب اطاعت از شاه اسماعیل را پذیرفتند ، به غیر از کیا حسین چلاوی فرمانروای رستمدار.بدین ترتیب دامنه و حوزه ی قلمرو حکومت اسماعیل به نواحی مختلف ایران گسترش یافت.برای سرکوب عصیان کیاحسین نیز 12.000 مرد جنگی را با تفنگ های فیتیله ای که فوج هایی از آنها زنبورکچی و تیر و کمان دار بودند روانه آن مناطق نمود.کیا حسین تمام قلاع ناحیه کوهستان رستمدار را تا مازندران ترمیم و تعیمر کرده بود که مهمترین انها عبارت بودند از : قلعه ی استا ، فیروزکوه و گل خندان.با ورود سپاه قزلباش به این نواحی ، گروهی از دلاوران و جنگآوران رستمدار و مازندران هم که در تیراندازی با تیر و کمان و بکار بردن ژوبین و خشت استاد بودند به آنها پیوستند.قبل از آغاز جنگ ، سردار بزرگ شاه اسماعیل یعنی الیاس بیگ با نیرنگ ِ کیاحسین در قلعه ی ایرج ورامین دستگیر و به قتل رسید.با شنیدن این خبر شاه خود شخصا در رمضان 909 از قم به سوی رستمدار آمد و قلعه ی گل خندان را به وسیله ی فوج نفت انداز ، آتشخانه که با گلوله های از سنگ پر می شدند و چرخهای قلعه کوب به تصرف در آورد ، سپس به قتل عام مدافعان آن پرداخت.
پس از این پیروزی به سوی فیروز کوه سرازیر شدند.این دژ بسیار مستحکم و از نظر آذوقه ،آب و سلاح به قدر کفایت ذخیره داشت.در روز اول سپاهیان قزلباش قلعه را کاملا محاصره کردند.سپس به امر شاه ناگهان هزاران بوق ، کوس ، کرنا و طبل و شیپور به صدا در آمدند طوریکه صدا مهیب آنها موجب تزلزل روحیه مدافعان قلعه گردید ، سپس بامداد روز بعد عملیات سراسری آغاز شد. منجنیق ها ، دیوار کوب ها ، کله قوچ ها و سایر ماشینهای قلعه گیری به کار گرفته شدند و همزمان با کار نقب زنی نقابان، پرتاب گلوله های سنگی بزرگ ، شیشه های نفت شعله ور و تیرباران مداوم ادامه یافت.15 روز تمام این وضع به درازا کشید عاقبت در اخر ماه شوال علی کیا حاکم دژ خود را به همراه کلید های قلعه تسلیم کرد.قزلباش ها پس از قتل و غارت در این قلعه ، بار دیگر به حرکت خود ادامه دادند و به سوی قلعه ی استا آمدند.بعد از رسیدن به پشت دروازه های قلعه ، چند روزی را به بررسی مواضع و استحکامات آنجا گذراندند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که آنجا را به خاطر استحکامات دفاعی اش نمی توان به سادگی با آلات دفاعی رایج فتح نمود.بنابراین تصمیم گرفته شد آب هبله رود را که از پای حصار قلعه عبور کرده و آب شرب آنها را نیز تامین می نمود ، منحرف نماید.پس حسین بیگ لله به همراه گروهی از سپاهیان به وسیله ی حفاری ها طاقت فرسا توانستند بستر مسیر رود را عوض کنند و اندک زمان بعد فریاد تاعطش و تشنگی اهالی را به آسمان برسانند و سرانجام به در خواست آنها ، کیا حسین که خود در قلعه حضور داشت و آنجا را مرکز و ستاد فرماندهی 12.000 جنگاورانش نموده بود ، تسلیم شد.
جنگ های منطقه ی دیاربکر

دیاربکر از گذشته های دور یکی از مناطق مهم و حساس در غرب ایران محصوب می شد و اینک شامل شش شهره : اورفه ، قرآمد ، ماردین ، جزیره ، حصن کیفا ، سعرت و دژهای مهم جملین ، ددو ، ارزن ، ایخو ، ساسون می گردید. موقعیت ویژه این ناحیه سبب شده بود که بسیاری از شهر های به همراه استحکاماتشان به صورت دژ هایی بسیار محکم و استوار درآیند.در این زمینه یکی از بازرگانان ونیزی شهر قرآمد را چنین توصیف میکند : ((قرآمد شهری بسیار بزرگ است که آن را امپراتور قسطنطین ( کنستانتین) بنا نمود. شعاع آن 10 تا 20 میل است و بر گرد آن باروئی از سنگ سیاد نهاده اند. در تمام محیط شهر 360 برج و کوشک ساخته اند. آنجا دارای 6 دروازه می باشد که سرجوخه ها و سربازان از آن به خوبی محافظت می کنند.سرجوخه هر دروازه 10 تا 20 سرباز را زیر فرمان دارد)).
برای فتح حصن کیا و سراسر دیاربکر که در اختیار سلطان خلیل شوهر خواهر شاه اسماعیل بود ، شاه اسماعیل استاجلو محمد بیگ یکی از وفادار ترین در دستگاه نظامی خود را در راس سپاهی 10.000 نفره بدان سو روانه کرد. سلطان خلیل بلافاصله ساز و برگ فراوان در داخل دو دژ بلند کوهستانی ذخیره نمود و در آنجا موضع گرفت.به نوشته ی ونیزیان محیط یکی از آنها یک میل و دیگر نیم میل بود. در قلعه ی بزرگتر اطلاق و مسکنی نبود و دژ همان کوهی بود سخت سراشیب که محیط آن را دیواری راست بالا رفته و پای کسی به آنجا نمی رسید مگر در یک قسمت که در آن نقطه برای دفاع از معبر دژ دیوار های بلند و برجهای فراوان ساخته بودند و سپاهیان مقیم دژ ، در آن برجها خانه داشتند.در دؤ کوچکتر سلطان خلیل به همراه خالخون خاتون همسرش ( خواهر شاه اسماعیل ) و سایرین سکونت داشتند.به فرمان استاجلو تمام امرای دیاربکر به همراه سپاهیان در این محل تجمع کردند و سپس چندین روز به جنگ پرداختند.تفنگها ، تیرو کمان و نیزه های کاری از پیش نبردند ، پس خمپاره انداز برنزی چهار دهانه را که در زمان سلطان یعقوب آق قویونلو ریخته بودند از ماردین بدانجا آوردند و به همراه بک خمپاره انداز دیگر که جوانی ارمنی به سبک ترکان یعنی یکپارچه برای استاجلو ساخته بود بکار گرفتند. این خمپاره دومی نصف طول خمپاره و دارای 5 دهانه بود......در قلعه نیز سه چهار تفنگ عراق عجمی وجود داشت که داری لوله های کوچکی بود که با تدبیری خاص آنها را به قنداق ها نصب کرده بود.این تفنگ ها به اندازه تفنگ های آرکبوز و بردشان بسیار زیاد بود.آنها نوعی کمان داشتند که به شکل کمانهای شاخی بود اما عمدا آنها را محکم تر از کمان هایی ساخته بودند که با دست کشیده میشد و دسته ای داشت با آلتی که با آن زه را میکشیدند شبیه آنچه ما به کار میبریم. در این کمانها به جای مهره قطعه آهنی تعبیه کرده اند.تیر های ترکان پر دارند و نوکشان تیز است و مسافتی عظیم را طی می کنند.از این کمان ها تقریبا 20 تا در یکی از این قلعه بود و گمان می کنم در دژ کوچکتر دیده باشم......در این شهر تپه ای قرار داشت که بر روی آن باروئی از چوب و تیر ساخته بودند و در آن عده ای از مردان با فلاخن آتش به قلعه پرتاب می کردند.همچنان که دژنشینان همین معامله را با مردم شهر انجام می دادند. این بارو را بر بلندترین نقطه شهر ساخته بودند و از آنجا سنگ های فراوان پرتاب می کردند.آن دو توپی را که گفتم متوجه دژ نمودند و گروه های دیدبانی را در هم کوبیدند و با این کار گزند بسیار به دژ نشینان رساندند و باعث شدند که عده زیادی کشته شوند.همچنین دیواری از تعداد بسیاری تیرهای بزرگ ساخته بودند که مانند پل بالا و پایین میرفت. این سنگر را در یک شب ساختند و هنگامیکه میخواستند یکی از توپها را آتش کنند آن را بالا می بردند و پس از تیراندازی آن را پایین می اوردند.به هر حال بسیاری از دو طرف کشته شدند....پیش از سپیده دم تا غروب آفتاب مهاجمان سازهای جنگی می نواختند.تا مدت دوماه که من در آنجا بودم پیوسته جنگ و ستیز بود و آنقدر ادامه یافت که استاجلو محمد آنجا را فتح نمود )).
آنچه در این گزارش جلب توجه می کند استفاده از توپ برای کوبیدن حصار قلاع بوده که فرمانده آتشبار ویژه خود را داشته است. در این زمینه گزارش دیگری از ونیزیها باقی مانده است: (( در زمان اسماعیل دژوان بسیار مستحکم و زیدی بیگ بر آن حکم می راند.در پایین این دژ شهر بزرگی بود که مردم بیشتر ارمنی بودند ولی در خود دژ کردان سکونت داشتند.فرزندان این امیر بر دژ های پیرامون آن حکومت می کردند.شاه اسماعیل بیرام بیگ را با 10.000 لشکر به جنگ این امیر فرستاد.فرمانده توپخانه این سپاه شخصی ونیزی و نامش آقاموسی بیگ ترابوزانی بود. ...در اردوی جنگی بیرام بیگ دو توپ بود که پس از نیرنگی که از سوی زیدی بیگ به آنها زده شد دژ را با آتش توپ ها توانستند بگشایند)).

جنگ با ازبکان



تصویر

نگاره ای از شیبک خان



قبل از به قدرت رسیدن شاه اسماعیل ، ازبکان بعد از منکوب کردن آخرین بازماندگان تیموری و تصرف قلمرو انان ، سالها از طریق ماوراءالنهر به تاخت و تاز در ناحیه شمال شرقی ایران به ویژه خراسان پرداختند. شیبک خان ازبک که در سال 913 هـ مناطق مختلف خراسان را از پسران حسین بایقرا گرفته بود ، اینک نامه ای تهدید آمیز به شاه اسماعیل نوشت و او را به جنگ فرا خواند. اسماعیل نیز به دلیل گرفتاری های داخلی مدتی را مدرا گذراند. عاقبت سه سال بعد در ماه رجب ، چمن سلطانیه را به عنوان مقر اصلی تجمع نیروها برگزید ، سپس لشکریان را از نقاط مختلف همچون : عراق عرب ، عراق عجم ، فارس ، کرمان ، کردستان ، لرستان ، اران و آذربایجان تحت فرماندهی امیران و سرکردگان محلی یا فرمانروایان آنان آن ایالات و ولایات به آنجا احضار نمود. در اولین روز تجمع سپاهیان ، در اردوگاه پر تکلف و با شکوه (( فوج قوچیان )) را که به تازگی از بین صوفیان ، اشراف و بزرگان قزلباش تشکیل شده بود به همره یساولان و غلامان خاصه با گرز های طلایی در پشت تخت شاهانه از دو جانب صف کشیده بودند سپس ارکان دولت ، امرا و اعیان کشور به قدرت مکنت و استطاعت خود پیش کش های تقدیم نمودند. آنگاه صلای عیش نوش در انداختند و در پایان نوبت به عطا و بخشش شاهانه رسید . شاه به خزانه داران دستور داد اموال نفیس ، طلا ، نقره ، اسبان و شتران اصطبل و شترخانه شاهانه را بین سران و سرداران تقسیم نمیایند. سپس بعد از چند روز ارتش بزرگ او به حرکت درآمد. در زمان راهپیمایی هر روز به هنگام پگاه ، با غریو کوس و شیپور های کوچ که دشت و صحرا را در می نوردید ، سپاهیان در افواج و یگان های متعدد به دنبال پرچم های ویژه ی خود تحت امر افسران ارشد با نظم جاده را پشت سر می نهادند. در طی راه ( چاوشان سپاه ) با پرچم های سب و لباس های رسمی در پیشاپش صفوف لشکریان به حرکت د می امدند و شعر هایی را در مدح شاه نجف و ستایش آل رسول می خواندند. مردم شهر ها و روستا های سر راه نیز به تماشای این اردو بزرگ نظامی به نظاره می ایستادند و ابراز احساسات نموده و گاهی به گریه می افتند.
با ورود این ارتش به نواحی هرات ، شیبک خان به مرو گریخت. چون ادامه ی تعقیب سپاه شیبک خان و فتح قلاع آن نواحی بدون آلات حصار گیری که ارتش صفوی با خود به قدر کفایت نیاروده بود ، امکان نداشت ، بنابراین شاه اسماعیل و فرماندهانش دست به یک حیله ی حساب شده زدند. آنها نامه ای تحقیر آمیز به شیبک خان نوشتند که در آن آمده بود برای سرکوب شورشیان دیاربکر و آذربایجان از همین جا برخواهند گشت و مجددا به این سو خواهند آمد. پس نخست چادر های کهنه اردوگاه را به آتش کشیدند آنگاه 300 سوار را به فرماندهی امیر بیگ موصلو در همان نواحی به کمین گذاشتند. سپس خود به همره 17000 نفر از جنگاوران 13000 هزار نفر اردو بازار تظاهر به برگشت نمودند و حتی لشکریان را از روی پل رودخانه ی آن نواحی گذراندند و در نزدیکی محمود آباد در تاریکی شب اطراق کردند. فرمان آماده باش کامل به سرباز داده شد و جاسوسان و خبرچینان نیز به طور مرتب گزارش و خبر می آوردند.در چنین فضایی دستور صادر گردید تا همه رزمندگان قزلباش همچون آرایش میدان جنگ ، به صورت نیم دایره ای بنشینند و طناب دهانه ی اسبان خود را نیز به بازو بیاندازند. مشعل داران هم کهنه ی مشعل های خود را آغشته به روغن کرده و آماده ی آتش زدن نمایند.
از آنسو ازبکان که دشمن را در حال عقب نشینی دیدند به فکر تعقیب و شبیخون افتادند که مقابل حرکت اولیه ی آنان ، نخست 300 سوار قزلباش کمین کرده خود را ظاهر نمودند و پس از کر و فر و حرکات تحریک کننده ، ازبکان را به دنبال خود کشاندند و از پل روی رود نیز عبور دادند. در همین موقع عده ای از بیل داران و کلنگ داران سپاه قزلباش که در پستی بلندی های منطقه در تاریکی پنهان شده بودند بغتتا ( ناگهان ) از جایگاه خود بیرون امدند و پل را پشت سر ازبکان ویران کردند. ازبکان نیز بی خبر از همه جا ، به دنبال 300 سواره امیر بیگ ناگهان خود را در تاریکی شب در میان نیم دایره ی بزرگ مرکب از 17.000 لشکر شاه اسماعیل دیدند. به یکباره با بانگ چاوشان و جارچیان دسته ی مشعل داران مشعل ها را افروختند و فضای داخل کمین نیم دایره را همچون روز روشن نمودند.بلا فاصله بقیه ی جنگاروان هم به کشتار ازبکان پرداختند و جمع زیادی از آنها ، از جمله شیبک خان را از دم تیغ گذراندند. سر شیبک را بریدند و آن را پر از کاه کرده برای سلطان بایزید فرستادند. به قولی دیگر ، دست و پای وی را نیز بریدند و به حکام اطرف و اکناف مملکت سپردند و استخوان سرش را قدح مجلس بزم کردند.
ورود پرتغالی ها به خلیج پارس




تصویر


خلیج پارس از گذشته های دور مورد توجه اقوام مختلف بوده و به عنوان یک شعبه ی بزرگ اقیانوس هند تا قلب دنیای قدیم پیش می رفت. سارگون به (( دریای سفلی)) که خلیج پارس کنونی است ، اشاره ی صریح نموده و در کتیبه های آشور نیز از جزیره ی به نام تیوون نامبرده شده است.
یکی از دلایل اهمیت این خلیج برای اقوام و ملتهای گذشته ، موقعیت تجاری آن در نواحی بحرین ، عمان ، مسقط ، سیراف ، کیش و هرمز بود.این تجارت مشمول کالا های گوناگون از جمله ادوات جنگی همچون تیر و کمان و مخصوصا شمشیر های هندی و مصری بود. وجود نفت نیز این اهمیت را دوچندان می نمود. آراتستن جغرافی دان معروف دنیای باستان اولین بار به قیر مایع در شمال خلیج پارس یعنی شوش و بابل اشاره نموده و قدرت آتش زایی آن را بسیار زیاد دانسته است. سپس استرابون از قول پوزیدونیوس از خصوصیت نفت در ((چشمه های نفت بابل که سفید و سیاه باشد)) ذکری به میان آورد.حال در زمان به قدرت رسیدن شاه اسماعیل نیز بار دیگر دول خارجی به ویژه اروپائیان نیم نگاهی به خلیج پارس انداخته بودند. قرن 16 میلادی اوج نهضت پروتستان ، وقایع رنسانس و پیشرفت های علمی و دانش در اروپا بود. بورژوازی رو به رشد در بخش هایی از این قاره /ف سیستم سرمایه داری را با شتاب به سوی توسعه میبرد.این توسعه مستلزم تلاش های استعماری ((کلنیالیسم)) در سرزمین های دیگر از جمله ایران بود عصر صفوی نیز می شد تا هم مواد خام مورد نیاز صنایع خود را تامین نمایند و هم بازار های جدید را بر روی کالا های تولیدی مانو فکتوری های بزرگ و کارخانه ها بگشایند.برای رسیدن به شرق ، راه رسیدن به خشکی به وسیله ی امپراتوری مقتدر عثمانی در آسیای صغیر سد شده بود. از این رو اروپائیان مدتی را صرف کشف راه های دریایی نمودند.در این مورد اسپانیایی ها از مدتی قبل کریستوف کلمب را به سال 1492م به سوی سواحل آمریکای مرکزی فرستادند. چندصباحی بعد امریکووسپوچی ایتالیایی در اقیانوس اطلس به سوی غرب به حرکت درآمد.آنگاه دریانورد اسپانیایی ماژلان از طریق جنوب اقیانوس اطلس وارد اقیانوس آرام و سپس اقیانوس هند شد.در اواخر قرن 15م شاهزاده ی پرتغالی هانری دریانورد هم برای ورود به هند از طریق جنوب اقیانوس اطلس و جنوب آفریقا وارد اقیانوس هند شد و سپس خود را به مرکز ادویه رساند. این پویش و کوشش آنقدر ادامه داشت تا سر انجام توانستند راه نفوذ به مشرق زمین و آسیا را بیابند.ورود اروپائیان به ایران و خلیج پراس را باید از این زاویه نگریست. آنها برای نفوذ به ایران در درجه ی اول به دنبال تجارت ابریشم بودند. در این راه توجه به راه های دریایی،تاسیس نیروی دریایی ، استفاده از کشتی های جنگی و سلاحهای آتشین به ویژه توپ نقش موثری ایفا کردند.
تلاش پرتغالی ها برای ورود به خلیج پارس ، مصادف با زمان جنگ شاه اسماعیل با ازبکان شد. پرتغالی ها که بر اساس عهدنامه ی Tordesillas نیمکره ی شرقی زمین را در حیطه ی نفوذ خود قرار داده بودند ، به فرماندهی دریاسالار آلبوکرک Alfonsod Albuguergue از موقعیت استفاده نموده و پس از تصرف مسقط ، بندر سحار و خورفکان به سوی هرمز آمدند.همزمان با این وقایع ، حاکم هرمز کودک 12 ساله ی به نام سیف الدین بود که نیابت حکومت او را خواجه عطار به عهده داشت.عطار بلادرنگ به تجهیز سپاه و تهیه 400 کشتی و 2500 جنگجوی ((اهل جنگ در دریا)) پرداخت. او توانست با اجیر کردن جنگاوران مزدور ، 30.000 نفر را در شهر به حال آماده باش درآورد. تعداد 4000نفر نظامیان ایرانی بودند که در تیراندازی مهارت زیادی داشتند. اما پرتغالی ها نخست از جنگ پرهیز کرده و به تطمیع و تهدید رجال و عوامل حاکمیت درون جزیره هرمز پرداختند. این رجال و اشراف مقیم جزیره چون از وضع خاندان آق قویونلو مطلع بودند و شاه اسماعیل و ارتش وی را نیز در حال جنگ های داخلی می دیدند ، احتمال هر نوع کمک رسانی و حمایت مالی و نظامی از سوی آنان را غیر ممکن می دانستند. بر این اساس صلاح را بر آن دیدند که اطاعت از پرتغالی ها را بپذیرند و خود را تابع پادشاه آنان
دم مانوئل Dommanoel بدانند. بعلاوه با تقبل پرداخت خراج سالانه 15000 زرافین ، در زیر چتر حمایتی پرتغالی ها قرار می گرفتند.بر طرق پیمانی که آلبوکرک با آنها منعقد نمود، مقرر گردید مال التجاره پرتغالی ها از آن تاریخ به بعد از پرداخت عوارض گمرکی معاف گردند و به کالاهای خریداری شده از سوی پرتغالی ها نیز بیش از مالیاتی که اهالی جزیره می پرداختند، باجی تعلق نگیرد. همچنین بدون اجازه مخصوص پرتغالی ها هیچ یک از کشتی های غیر بومی حق نداشتند در خلیج پارس به تجارت بپردازند. بدین طریق تحت پوشش این قرارداد (1507م)، استیلا و نفوذ وسیع خویش را در خلیج فارس تحکیم بخشیدند. آلبوکرک بلافاصله شروع به ساختن قلعه مستحکم نظامی در جزیره هرمز در محلی به نام مورونا نمود. به دنبال این قلعه تجارت خانه ای بزرگ نیز در هرمز تآسیس کرد تا به کار تجارت و داد و ستد کالاها بپردازد.
شاه اسماعیل با شنیدن این اخبار، هیئتی را نزد فرمانروای هرمز فرستاد و مالیات سالیانه و همیشگی را مطالبه نمود. اما حاکم هرمز با مراجعه به کرک، از پرداخت هر نوع خراجی سر باز زد و مقداری گلوله توپ، باروت و تفنگ را به عنوان سنبل تهدید برای شاه ایران فرستاد. هرچند بعده ها تسلط شاه اسماعیل بر هرمز مثجل گردید، ولی مدتی بعد با آغاز جنگ ایران و عثمانی، پرتغالی ها به همراه 26 کشتی و 2200 نظامی زبده باره دیگر به هرمز آمدند و بر شدت تقاضا ها و اخذ امتیازات خود افزودند. به دنبال این وقایع سفیر شاه اسماعیل نزد پرتغالی ها به جزیره هرمز آمدند و با پیشنهاد صرف نظر کردن از خواسته های ایران، از آنان در برابره ارتش عثمانی تقاضای توپ خانه و اسلحه آتشین نمود.
آنها نیز شرایط مطروحه را پذیرفتند و تعدادی توپ، تفنگ، و استادان پرتغالی را برای توپ ریزی در اختیار ایرانی ها نهادند. به نوشته سرهنگ ویلسن، شاه ایران نیز به سه شرط نفوذ و تسلط پرتغالی ها را بر هرمز پذیرفت، الف: نیروی دریایی پرتغال در لشکر کشی ایرانی ها به قطیف و بحرین مساعدت لازم را بنماید. ب: پرتغالی ها در خاموش کردن اغتشاش و شورش مکران به شاه اسماعیل کمک کنند. پ: ایرانی ها و پرتغالی ها با هم متحد شده و بر ضد عثمانی ها وارد جنگ شوند.


اختلافات ایران و عثمانی و جنگ چالدران

تا سال های 918 هـ روابط ایران و عثمانی به تدریج و به دلایل متعدد رو به تیرگی نهاده بود.از جلمه پادشاهان عثمانی به بهانه آنکه خلیفه اسلامند در پی توسعه طلبی در شرق و غرب بر آمده بودند. رسمیت یافتن مذهب شیعه در ایران به وسیله ی شاه اسماعیل ، مرزهای شرقی را بر توسعه طلبی عثمانی ها بست و زمینه ی وحدت ملی را نیز در درون ایران استحکام بخشید. بعلاوه دربار صفوی هم از مخالفان دولت عثمانی و فعالیت مریدان صفوی در قلمرو عثمانی به حمایت پرداخت و شرایط را کاملا برای بهانه گیری و تدارک جنگ توسط عثمانی ها مهیا نمود. سرانجام در سال 918 هـ سلطان سلیم اول یکی از معروف ترین و قدرتمند ترین سلاطین عثمانی به سلطنت رسید. او از همان آغاز حکومتش آنقدر بر آتش اختلاف شیعه و سنی دمید تا توانست زمینه تهییج افکار عمومی را برای جنگ علیه ایرانیان آماده کنند. سیاست غیر عاقلانه وی به قتل عام شیعیان قلمرو حکومتش نیز انجامید و عاقبت هم در سال 920 هـ پس از بسیج 120.000 نیرو به سوی ملت روانه شد. شاه اسماعیل نیز که در طی این مدت سعی کرده بود با تماس های مکرر با شارلکن فرمانروای امپراتوری مقدس روم، اتحادیه ای برای اقدام مشترک علیه عثمانی تشکیل دهد، به ناچار منتظر نماند و در طی گزارشات و اخبار نگران کننده جاسوسان خود، آماده مصاف شد. بار دیگر جنگ آوران از سراسر ایالات و ولایات فراخوانده شدند. در بین این گزارش های ویژه خان محمد استاجلو نیز به تبریز رسید که خبر از تجمع قوای عثمانی ها در ارزروم و حرکت اردوی عظیم آنها به سوی آذربایجان می داد. در دربار و بین اهالی پایتخت (تبریز) ولوله و غوغا برپا شد. شاه باره دیگر بر شتاب احضار نیرو ها افزود. بسیاری از والیان و حکام ایالات، ولایات و شهرها نیروهایی تحت امر خود را که غالبا سوار عشایر بوده اند، به سوی آذربایجان سرازیر کردند. برخی نیز مثل دیو سلطان سردار معروف ایران به دلیل دوری راه، از بلخ به حرکت در آمد و پس از پایان جنگ به منطقه رسید. انبوهی تعداد سربازان دشمن از یکسو و تجهیزات آنها از جمله توپ خانه از سویی دیگر، موجب نگرانی شاه و افسران عالی رتبه ایرانی شده بود. بنابراین به ((کنکاش زدن)) پرداختند و یک شورای عالی نظامی تشکیل دادند که افرار مهم آن عبارت بودند از: قراخان، خان محمدخان، امیر خان ترکمان، نور علی خلیفه ارملو، دورمش خان، حسین خان، منتش خان و بسیاری از امرا قزلباش، که همگی معتقد بودند چاره ای جز رو در رو شدن با دشمن وجود ندارد. در اولین نبرد رو ارتش بزرگ در جلگه چالدران واقع در نزدیکی خوی در برابر هم قرار گرفتند و به صف آرایی پرداختند. تعداد نفرات ارتش ایران را در این جنگ مولف حبیب السیر 12.000 نفر و مولف عالم آرای 18.000 نفر ثبت کردند. عثمانی ها قسمت عمده لشکریان خود را به همراه واحد توپخانه، بر روی تپه ای واقع در قلب اردوگاه نظامی مستقر کرده بودند که به دور آنها عراده های متعدد چیده شده بود. در میان هر دو عراده نیز با خامه ای از پوست گاو سنگر بندی که نموده و تفنگ چیان را در پشت آنها جان پناه دادند تا به هنگام اعلام آتش، به تیر اندازی بپردازند. در صف آرایی آنان در جناح راست جنگاوران اناتولی و در جناح چپ جنگجویان زبده عثمانی قرار گرفتند. سلطان سلیم هم خود به همراه تعدادی از رزمندگان دلی و بی باک بر فراز یک تپه در معسکر (لشکرگاه) که به دورش عراده های توپ و چپر چیده شده بود استقرار یافت تا بر میدان جنگ و چگونگی نبرد سربازانش نظارت نماید.
ارتش ایران نیز به میمنه ، میسره و قلب آرایش داده شد و شاه اسماعیل 28 ساله خود در قلب سپاه جای گرفت. سربازان قسمت میسره ، قزبالش های کلاه قرمزی بودند که انواع زره ها و خود ها رو در برداشتند. زره آنها از قطعات فولادینی ساخته شده بود که بر روی سینه و بالای بازوان قفل میگردید.این نوع زره ها در آذربایجان ساخته میشدند و بر نوع شیرازی اش ارجحیت داشت.زره اسبان (برگستوان) سواره نظام شباهت زیادی به نوع مشابه ساخت سوریه داشت و از جنس مس بود.برای حفاظت سر از ضربات شمشیر،گرز،نیزه و زوبین، از کلاهخود های بسیار سنگین استفاده کرده بودند آنچنانکه گاه از قابلیت تحرک عملیاتی سواره ها می کاست.از این گروه ، تعدادی به نیزه،شمشیر،زوبین و انواع زره و کلاهخود مسلح بودند و تعداد دیگر تیر و کمان،گرز و سپر در اختیار داشتد.
جنگ با طلاع آفتاب و نواختن آلات موسیقی از جمله طبلهای بزرگ آغاز گردید.شاه خود شخصا درمیان سربازانش میجنگید.ریچارد نولز صحنه ی آوردگاه را چنین توصیف کرده است : (( ارتش ایران حدود 30.000 نفر و ارتش عثمانیها 100.000 نفر بودند... بر اثر چکاچک سلاح این تعداد نظامیان غباری از که زمین برمیخواست و دودی که از دهانه ی توپهای عثمانی به هوا بلند می شد نه کسی کسی را میدید و نه گوش کسی چیزی میشنید.غرش توپ ها اسبان را هراسان کرده و سواره های دو طرف توانایی آرام کردن آنها را نداشتند و هرج و مرج شدیدی به وجود آمد بود)).
عالم آرای عباسی نیز چنین نوشته است: ((....پس شاه فرمود که طبل جنگ را به نوازش در آوردند.چون صدای طبل به گوش سلطان سلیم رسید گفت مگر شیخ اوغلی(منظور شاه اسماعیل است) نگریخته که پیش از ما طبل جنگ می نوازد؟شما نیز طبل بنوازید....چون روز دیگر شد سلیمگفت وزیر اعظم او سوار گردد و صف آرائی نماید. او نیز 7 صف بست و دست راست و دست چپ و در صف مددان دو صف دست راست و دست چپ سه صف تیپ بسته شد و در صف دیگر کخ چرخچی بودند ، 9 صف بسته گردید.قیصر فرمود ملقوچ اوغلی چون کوه البرز در پیش صف چرخچی بایستد با 3000 کس و طرح بوده باشد.از این جانب هم سپاه قزلباش هم 3 صف بستند و شاه عالم پناه خود در قلب و پای علم فرمود سلطان ابراهیم برادرش بایستند با علما و فضلا و صدر اسلام میر سید شرف الدین و خود در یک طرف طرح شد....برای چون صفوف قتال و جدال آراسته گردید، قیصر ملقوچ اوغلی را به سوی شهریار(اسماعیل) فرستاد.او نیز در میدان نعره کشید و بگفت آی سپاه قزلباش شیخ اوغلی و سلطان سلیم را به تماشای این جنگ آورده ام.....پس شاه اسماعیل به سوی او بیامد و با او به نبرد و نیزه بازی بسیار پرداخت....یا شمشیر سر وی را مثل پنیر تر و چغندر خام از هم بشکافت و با اسبش چهارپاره نمود...درحالیکه قیصر با تمام لشکر و قزلباش ها با تمام امرا به نظاره جنگ آنان مشغول بودند)).
انجللو نیز درباره ی این جنگ چنین نگاشته است: ((.....نخست ثلث لشکر صفوی به فرماندهی محمد بیگ استاجلو بر سمت عثمانی که از جنگجویان اناتولی بودند هجوم بردند و آنها را تار و مار کرده و از دم تیغ گذراندند...ام با هجوم سردار عثمانی سنان پاشا به همراه سربازان روم ایلی دوباره جنگی شدید در گرفت و خان استاجلو سر از تنش جدا گردید و پیکر بی جان وی را پیش شاه اسماعیل صفوی فرستادند. چون نوبت به هجوم دومین لشکر کلاه سرخ رسید چنان از خودگذشتگی کردند که سربازان عثمانی گریختند و به قرارگاه ینی چری و توپخانه عقب نشستند. اما سنان پاشا همه را با نبوغ خود نظام داد و با یک هجوم بزرگ سپاهیان صفوی را تار و مار کرد و اردوگاه آنها با غنائم بسیار از جمله یکی از زنان شاه اسماعیل به چنگ عثمانی ها افتاد)). به اعتقاد این سفیر ونیزی ، عامل اصلی و قطعی در نتیجه ی جنگ چالدران(پیروزی عثمانی ها) فقط استفاده از توپ و تفنگ های فراوان آنها بود. ارتش ایران هم از زمان اوزن حسن مقداری توپ و تفنگ در اختیار داشت ، اینک بعد از قطع رابطه با جمهوری ونیز تقریبا استفاده از این دو سلاح آتشین را متروک کرده بود.
غیاث الدین خواند میر نیز درباره ی نقش موثر توپخانه و یگانهای تفنگ چی عثمانی ها می نویسد : (( توپ چیان و تفنگ چیان گاه ناگهان 5000 نفره با هم شلیک نموده و صدای مهیبی در فضا می پیچید و فضا را از دود آکنده می نمود....تعدادی از امرای لشکر اسماعیل نیز به تیر تفنگها هلاک گردیدند)).
به علاوه نقش گردان های ینی چری ارتش عثمانی را نباید دور از نظر داشت.آنها نیرو های تعلیم چریکی Guerrilla و جنگجویان توانمندی بودند که در تمام جنگ های یکی از عوامل پیروزی سپاه عثمانی به حساب می امدند.ینی چری ها نخست سپاه پیاده ای بودند که در قرن 8هـق توسط ارخان پسر عثمان از میان جوانان مسیحی گروگان گرفته شده، به وجود آمدند.آنها تحت شدید ترین شرایط به مشق و تعلیم جنگی می پرداختند و از همان سال های تاسیس ، نقش عمده ای در فتوحات سلاطین عثمانی ایفا نمودند.این گروه تا قرن 13هـ در ارتش عثمانی ماندگار شدند.ولی در همین قرن پس از شورش بزرگی که تا مرز یک کودتا ی خونین پیش رفت ، توسط سلطان محمود خان ثانی به سال 1241هـ منحل شدند.
جنگاوران ایرانی هم در این جدال بزرگ رشادت و شجاعت بسیاری از خود نشان دادند ولی به دلیل عدم وجود تجهیزات آتشین، قبل از غروب آفتاب شکست را پذیرفتند. پس از این شکست شاه اسماعیل به همراه چند سرباز قزلباش بر روی تپه ای مشرف بر صحنه جنگ رفت و با نواختن کرنای مخصوص که همیشه صوفیان را بلافاصله جمعه میکرد، فقط توانست 300 نفر را جمع کند ، زیرا بقیه کشته،اسیر یا گریخته بودند.فردای آن روز تعدادی از امرای قزلباش ، سرداران و فرماندهان نظامی اسیر شده را به دستور سلطان عثمانی گردن زدند.سپس گروهی زبده از آنان به سرفرماندهی احمد پاشا هرسکلی اوغلو به سوی تبریز تاختند.شاه اسماعیل و افسران بلند پایه وی که تعداد زیادی هم نمیشدند ، در برابر این تهاجم و تعاقب ، استراتژی ((زمین سوخته)) را در پیش گرفتند. انان از حدود ارزنجان تا پیرامون شهر تبریز را از هر نوع آذوقه و علوفه خالی کردند و وجبی زمین آباد و کیسه ای گندم باقی نگذاشتند. اتفاقا بعد از اسماعیل ، سپاهیان فرزندش تهماسب نیز در یکی از جنگ های بزرگ با سلطان سلیم در حین عقب نشینی، منطقه خشک و ویران شده ای به درازای 800 کیلومتر و پهنای 200 تا 250 کیلومتر به وجود آوردند آنچانکه سربازان عثمانی را با بی آبی و آذوقگی شدید مواجه کردند.
اما با وجود اتخاذ چنین تاکتیکی،دشمن خود را به تبریز رساند.در این شهر خزائن و حرمسرای شاه ایران به دست ترکان عثمانی افتاد.سلیم خود در 6 سپتامبر 1514م وارد تبریز شد و فتح نامه ای برای سلطان مصر، خان کریمه ، عبیدالله خان ازبک و ولیعهدش فرستاد. آنگاه بعد از هشت روز به همراه گروهی از سپاهیان عازم سرزمین خود گردیدند.این گروه به هنگام برگشت نخجوان،ایروان، فارس و ارزروم را نیز تصرف کردند. از این سفر جنگی و از میان غنائم بدست آمده از اردوگاه نظامی ایرانیان و خزائن تبریز ، سلاح ها و ادوات جنگی بسیار نصیب ترکان شد که آنها را به استامبول منتقل کردند. از این سلاح های هم اکنون آلبوم کاملی در موزه جنگی ترکیه به نام موزه ی طوپقاپوسرای به یادگار باقی مانده است.


تصویر

نگاره ای از سلطان سلیم ملقب به یاووز


چند صباحی بعد از رفتن سلطان سلیم ، شهر تبریز ، به خاطر مقاومت ملی - مردمی در برابر اشغالگران عثمانی، آزاد شد و شاه اسماعیل دوباره به آنجا بازگشت و به ترمیم خرابی ها پرداخت.ولی این شکست و بازتاب طولانی اش تاثیر بسیار نامطلوبی بر روان و شخصیت وی نهاد و تا زمان مرگش 930هـ هرگز این خاطره تلخ را فراموش نکرد.



"پایان پیکار های شاه اسماعیل نخست صفوی"